چند روزی می شود در خواب صحبت می کنم

چند روزی می شود در خواب صحبت می کنم
از تو و احساسِ دلتنگی شکایت می کنم

خسته گی ها در سرم دیوانگی ها بیشتر
با خودم پشت سرت هر لحظه غیبت می کنم

رفتنت حال عجیبی داشت بدتر از همه
هر دقیقه بی سبب حسّ حماقت می کنم

صندلی، تخت و اتاق و پنجره دلگیرتر
با نفس تنگی در این سینه قیامت می کنم

ماه را در آسمان می بینم امّا باز هم
چون پلنگی با خودم قصد رقابت می کنم

عکس هایت توی قاب آلِبوم در پیش رو
بچه گانه در دلم حسّ حسادت می کنم

ساعت دیواری از وقتی تو رفتی گیج شد
روزها را بی تو هی با گچ علامت می کنم

بعد تو این شهر با حالم غریبی می کند
اشک های غربت اینجا نذر غربت می کند

🍃M🥀🍃💚❤️💚
دیدگاه ها (۰)

گویند قبل از انقلاب مردی در اطراف شهرخوی زندگی می‌کرد که به ...

از روی ادب به رسم هر روز صبح سلام بر سالار شهیدان آقا امام ح...

ایشالا از شنبه

من میخوام از این ویسگون برم شرمنده😞😞🚶🚶🚶🚶🚶🚶🚶🚶🚶🚶🚶🚶🚶🚶🚶🚶🚶🚶🚪🚶اَه ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط