بازار شک و شبهه داغ بود

🌾بازار شکّ و شبهه داغ بود.
خلفاي عباسی و یهودي هم تا میتوانستند می دمیدند به این تنور. هر روز یک فرقه، یک شبهه، یک امام و اگر شیعه ی امام بود! دل و ذهنش را این بادها نمی برد.

🌾تا این که یک روز با یک دوگانه پرست روبه رو شد و بحث شان طولانی شد. کم آورد مقابل
حرف ها و استدلال هایش و با خودش گفت:
-بدهم نمی گوید.
روز بعد در کوچه می رفت که امام را دید. آقا انگشت اشاره اش را بالا آوردند و گرفتند مقابل
او، با تاکید فرمودند:

🌾-یکی، فقط یکی، خدا یکی است!
و رفتند. او ماند و کلامی که تمام تردیدها را سوزاند.
نگاهشان، کلامشان، اشاره شان او را موحّد کرد. آقا رفتند و او انگار تمام بدنش بی حس شد.
آن قدري که بی هوش شد.

#صاحب_پنجشنبه_ها #امام_زمان(عج) #عید_بیعت معرفی_کتاب
دیدگاه ها (۰)

🌾در این کتاب داستان های کوتاهی از زندگی امام حسن عسگری (ع) ر...

وقتی چشم باز کرد دستهای مهربان پیامبر بر روی صورتش بود که نو...

🌾نوجوانی شده بود خوش فهم! روزي دید که مادرش می خواهد تنور ر...

🌾از سادات بود و فامیل امام حسن(ع) ! ولی خب کاري که نباید می...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط