🌛پارت یک🌜

سالن کنسرت زیر نورهای بنفش و آبی می‌درخشید. هزاران نفر فریاد می‌زدند، دست می‌زدند و از ته دل اسم اعضای BTS را صدا می‌کردند. موج انرژی مثل یک طوفان از میان جمعیت عبور می‌کرد.

اما درست وسطِ این طوفان، دختری ایستاده بود که هیچ‌چیزی از این صداها را نمی‌شنید.

ویو نانا
دختری که از کودکی کر و لال بود.
با این حال، از همان روز اولی که با موسیقی BTS آشنا شد، فهمید چیزی فراتر از “صدا” در آن‌ها وجود دارد—چیزی که حتی او هم می‌تواند حسش کند.

برای او موسیقی یعنی لرزش کف سالن زیر پاهایش، نورهای هماهنگ، احساسات جمعیت، انرژی اعضا.
و میان همهٔ اعضا، نگاهش همیشه بیشتر از همه روی شوگا می‌ماند؛
نه به خاطر صدایش—بلکه به خاطر چشم‌هایی که همیشه انگار حرف‌هایی بی‌صدا داشتند.

نانا با وجود سکوت دائمی‌اش، با تمام وجود هیجان کنسرت را حس می‌کرد.

در میانهٔ یکی از آهنگ‌ها، جمعیت به اوج شور رسید. نورهای سفید روی صحنه، اعضا را از میان مه‌های مصنوعی روشن می‌کردند.

شوگا در حالی که قسمتی از رپ خودش را اجرا می‌کرد، قدمی جلو آمد.
چند لحظه چشمانش میان جمعیت چرخید…
و ناگهان
نگاهش روی نانا قفل شد.

نانا نفسش بند آمد.
دستش ناخودآگاه لرزید.

شوگا لبخند زد.
به سمت لبهٔ سن آمد.
جمعیت فریاد زد.
دستش را دراز کرد…

و میکروفن را روبه‌روی نانا گرفت.

همه فکر کردند نانا قرار است ادامهٔ آهنگ را بخواند؛ لحظه‌ای خاص، یک سورپرایز زیبا.

اما نانا خشکش زد.
چشمانش گرد شد.
لب‌هایش تکان نخوردند.

او نمی‌توانست بخواند.
نمی‌توانست حرف بزند.
حتی نمی‌توانست صدای موسیقی را بشنود.

چهره‌اش رنگ باخت.
نگاهش مثل کسی بود که ناگهان در دنیایی اشتباهی قرار گرفته.

شوگا هنوز لبخند می‌زد—هنوز فکر می‌کرد این یک لحظهٔ شیرین است.
اما نانا…
آهسته، عقب رفت.
یک قدم…
دو قدم…

قلبش تند می‌زد و چشمانش پر از اشک شده بود.

جمعیت هنوز می‌خندید، تشویق می‌کرد، فریاد می‌زد—اما برای نانا همه چیز مثل تصویر بی‌صدایی بود که فقط تکان می‌خورد.

نانا برگشت، با عجله از میان جمعیت عبور کرد، و در حالی که نفسش تند شده بود، سالن را ترک کرد.
دیدگاه ها (۰)

❤️‍🩹پارت دو❤️‍🩹

👻3👻

بعد از مدت ها

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط