رمان دام شیطان

بسمت بیژن وگفتم اینجا چرااینجوریه؟ اینا که دماز دین و قرب خدامی‌زنند بانجاست خواری و ش ر ا ب میخوان به قرب الهی برسن؟
بیژن گفت:تحمل داشته باش ,توچون مدارج عالی عرفان راطی نکردی ,درک اینجورچیزابرات امکان پذیر نیست!
تو اینجانمی‌خواد کشف حجاب کنی وچیزی بنوشی ,فقط یک اتصال بگیرتا ببینم ظرفیت تعلیم ترم‌های بالاتر راداری؟
مثل همیشه نتونستم باهاش مخالفت کنم,
دوتا ازمسترهااومدن دوطرفم و به اصطلاح خودشون وصلم کردندبه شعور کیهانی...
خدای من همه جارانورسیاهی گرفته بود
بنظرم می‌رسیدیکی داره کاسه ی سرم رامی‌تراشه😖,دست وپاهام به اختیار خودم نبود و تندتندتکون می‌خورد,
ناخوداگاه ازجام بلندشدم رفتم سمت آشپزخونه,
هرچی دم دستم بود شکوندم ,یه کم آروم شدم و اومدم سرجام نشستم.
بیژن که شاهدهمه چی بود ,کف زنان آمدکنارم نشست وگفت:آفرین هما,
می‌دونستم که روح توظرفیتش رادارد,
توموفق شدی به شعور کیهانی وصل بشی
اون ظرف شکستنتم ,یکنوع برون ریزی بود از این ببعد تومی‌تونی کارای خارق‌العاده ای انجام بدی!
بعدانگار کسی تو گوشش چیزی گفت,بلند شد,پاشو همابابات داره میادسمت دانشگاه,
پاشو تانرسیده ,من ببرمت!
سریع پاشدم وراه افتادیم ,
تقریباپنج دقیقه زودتر ازبابارسیدم.
سوارماشین بابا شدم
می‌خواستم سلام وعلیک کنم
یکهو صدای انگلیسی مردگونه ای ازگلوم بیرون آمد.
بابا باتعجب نگاهم کردپشت سر هم سوالای مختلف پرسید,من می‌خواستم جواب بدم اما بااینکه زبان انگلیسی مسلط نبودم,بی اختیار،سوالات بابا رابا همون لحن صدا وبه زبان انگلیسی سلیس جواب می‌دادم.خودم گیج شده بودم
و باباداشت دیوونه می‌شد!
رفتیم خونه,مامان آمد جلو,
بابا زدتو سرش واشاره کرد به من و گفت:حمیده,دخترت دیوونه شده😭
مامان شونه هام را تکون داد ,
پرسید چت شده هما؟؟؟
اومدم بگم ,هیچی نشده و...
اینبار صدای بچه ای از گلوم خارج شد که به زبان ترکی صحبت می‌کرد...😱
خودمم حسابی گیج شده بودم,
بابا اینبار خشکش زده بود و طفلک مامان ازحال رفت..
منو بردن تو اتاقم قرص خواب دادن بخورم تا بخوابم.
فک کنم به گمانشون من واقعا دیوونه شده بودم,
عصر می‌خواستن ببرنم پیش روانپزشک.
خیلی احساس خستگی می‌کردم,
آروم آروم بخواب رفتم...
با تکان‌های مادرم ازخواب بیدارشدم,
مادر با ترس بهم خیره شده بود.
گفتم:ساعت چنده مامان
مامان پرید بغلم کرد وگفت:خداراشکر خوب شدی,دیگه دری وری به زبون ترکی و انگلیسی نمیگی .
مامان:پاشو عزیزم یه چی بخور ,می‌خوایم بریم دکتر
گفتم:دکتر؟
نه من طوریم نیست نمیام.
مامان:اتفاقا باید بیای,همون دفعه ی قبل که تشنج کردی می‌بایست می‌بردیم..
بالاخره با زور همراه پدرومادرم رفتیم پیش یک روان پزشک...

#ادامه_دارد ...
دیدگاه ها (۱)

برنده انتخابات

این دومین ساختمان

🔴 هشدار نهادهای اطلاعاتی-اقتصادی امریکا به دولت بایدن، در خص...

رهبرم❤❤❤

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط