my amethyst
فن فیک: آمیتیست من☆
پارت هفتم☆
++++++++++++++++++++
/ویو:ایزانا/
ساعت ۲ نصف شب...
با چند تا پرونده و مدرک به سمت اتاق مایکی حرکت کردم...
اتاق خیلی دارکی بود...خیلی ازش خوشم نمیومد...اما چه میشه کرد...مایکیه دیگه!
ایزانا: مایکی! چند تا پرونده برات آوردم و اون ماموریتی که گفتی برم هم...
مایکی: خب...بگو دیگه!
ایزانا ادامه داد: اونجا با یه دختری آشنا شدم و شمارمو بهش دادم...دختره،بنظر خیلی تنها میومد....نمیدونم چرا اما دلم میخواد بیشتر کنارش باشم:)
مایکی: خب برادر عزیزم از اول بگو...بگو عاشق شدی دیگه!
*ایزانا سرخ میشه*
ایزانا: چییییی!!!
نه معلومه که نه!!!
منو عاشقی!!! اصلا امکان ندارههه!!!
مایکی: مسخره بازی در نیار...عاشقی که چیز بدی نیس...از همه حرکاتت و حرفات میتونم متوجه بشم که عاشق شدی...دلم میخواد بدونم زن داداشم چه شکلیه😆
*سعی داره ایزانا رو حرص بده*
ایزانا: زر مفت نزن بابا....وایسا!
اگه از حرکاتم معلومه یعنی بچه های دیگه هم فهمیدن؟!
مایکی: نمیدونم باید از خودشون بپرسی😏
ایزانا باسرعت نور به سمت در اتاق حرکت میکنه که با جمعی از حیوانات وحشی حیاط وحش، پشت در اتاق مواجه میشه...
ایزانا: بهبه! جمع فضول های بونتن هم جمعن....خب...جوابمو بدین...
میخواین چطوری بمیرین؟؟
و همه از جمله سانزو و ران گرخیدن....
و همه و همه در حال فرار از دست فرشته مرگی که نام او ایزانا کوروکاواست😅
هیچی دیگه....همه فرار و ایزانا در حال نقشه قتل اونا....که دیگه همه خسته میشن و به سمت اتاق خواب هاشون توی عمارت حرکت میکنن....و لالا😆
++++++++++++++++++++
ببخشید اگه کم بود:)
پارتای بعدو طولانی تر میزارم:]
اینم گذاشتم چون قول داده بودم😄
حمایتا فراموش نشه😉
شرط پارت بعد: ۱۰ لایک و ۷ کامنت❤️🩹
پارت هفتم☆
++++++++++++++++++++
/ویو:ایزانا/
ساعت ۲ نصف شب...
با چند تا پرونده و مدرک به سمت اتاق مایکی حرکت کردم...
اتاق خیلی دارکی بود...خیلی ازش خوشم نمیومد...اما چه میشه کرد...مایکیه دیگه!
ایزانا: مایکی! چند تا پرونده برات آوردم و اون ماموریتی که گفتی برم هم...
مایکی: خب...بگو دیگه!
ایزانا ادامه داد: اونجا با یه دختری آشنا شدم و شمارمو بهش دادم...دختره،بنظر خیلی تنها میومد....نمیدونم چرا اما دلم میخواد بیشتر کنارش باشم:)
مایکی: خب برادر عزیزم از اول بگو...بگو عاشق شدی دیگه!
*ایزانا سرخ میشه*
ایزانا: چییییی!!!
نه معلومه که نه!!!
منو عاشقی!!! اصلا امکان ندارههه!!!
مایکی: مسخره بازی در نیار...عاشقی که چیز بدی نیس...از همه حرکاتت و حرفات میتونم متوجه بشم که عاشق شدی...دلم میخواد بدونم زن داداشم چه شکلیه😆
*سعی داره ایزانا رو حرص بده*
ایزانا: زر مفت نزن بابا....وایسا!
اگه از حرکاتم معلومه یعنی بچه های دیگه هم فهمیدن؟!
مایکی: نمیدونم باید از خودشون بپرسی😏
ایزانا باسرعت نور به سمت در اتاق حرکت میکنه که با جمعی از حیوانات وحشی حیاط وحش، پشت در اتاق مواجه میشه...
ایزانا: بهبه! جمع فضول های بونتن هم جمعن....خب...جوابمو بدین...
میخواین چطوری بمیرین؟؟
و همه از جمله سانزو و ران گرخیدن....
و همه و همه در حال فرار از دست فرشته مرگی که نام او ایزانا کوروکاواست😅
هیچی دیگه....همه فرار و ایزانا در حال نقشه قتل اونا....که دیگه همه خسته میشن و به سمت اتاق خواب هاشون توی عمارت حرکت میکنن....و لالا😆
++++++++++++++++++++
ببخشید اگه کم بود:)
پارتای بعدو طولانی تر میزارم:]
اینم گذاشتم چون قول داده بودم😄
حمایتا فراموش نشه😉
شرط پارت بعد: ۱۰ لایک و ۷ کامنت❤️🩹
- ۴۳۱
- ۰۱ دی ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط