سینه ام را غرق غم کردی و میگویی برو

سینه ام را غرق غم کردی و میگویی برو
بـر دلـم درمـان هر دردی و میگویی بـرو

با نـگاه گرم تو عاشـق شـدم در یک نگـاه
اینک امـا با دلـم سـردی و میگویـی بـرو

رفته ای ، بر رفتن من میکنی اصرار چون
ترس این داری که برگردی و میگویی برو

مـیروی تـنـها برو ، با خود مبر دارایی ام
خـاطراتـم را کـجا بـردی و میـگویی بـرو

سـرخـی گـل های زیبـای بـهارم بـودی و
مـوقـع رفـتن عـجب زردی و میگویی بـرو

مـعرفت را بـهر تـو کردم فـراوان ، عاقبت
بـا مـرامـم کردی نـامردی و میگویی بـرو
دیدگاه ها (۷۲)

پلک می بندی بخوابی ، نازنینم شب بخیرغرق ِ رؤیا یا سرابی ، نا...

حالا که از من دوری...مراقبِ خودت باشمراقبِ اشک هایت که بی من...

می ترسم از بعضی آدمها ...آدمهایی که امروز دوستت دارند و فردا...

ملاقات‌هایی که تقدیر جلوی راه آدم می‌گذارد،بسیار محدود است.....

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط