عشق حاضر جواب منp103
واسه همین سریع رفتم سمتش داشت با تهیونگ حرف میزد ... با حالته مطلومانه و التماسانه گفتم:
- جیمین یه دقیقه میای؟!
انقدر مظلومانه گفتم که نزدیک بود همونجا بشینمو های های به حال خودم زار بزنم!
لبخنده جذابو شیطونی بهم تحویل دادو و گفت:
- کجا؟
استینه تیشرتشو گرفتمو به زور به سمته یکی از مغازه ها کشیدمش ... کاملا مشخص بود که خودش داره راه
میاد وگرنه من زورم به این نمیخورد! ... ا ... چرا دیگه راه نمیاد! بیا چشش کردم ... هر چقدر کشیدمش
دیگه تکون نمیخورد با حرص گفتم:
-چرا نمیای؟
با همون شیطنت گفت:
- اول بگو کجا میخوای منو ببری؟
عاجزانه گفتم:
- جیمین بیا دیگه یه چیزی میخوام نشونت بدم! نترس نمیدزدمت
اروم دست منو از استینه تیشرتش جدا کردو گفت:
- به ما نمیخوری!
- به ما نمیخوری!
یه دفعه دستمو گرفتو گفت:
- حالا اگه جرعت داری بدزد منو!
داشتم کلافه میشدم هر ان ممکن بود سرو کله ی لارا پیدا شه ... قیافه ی منو که دید
خندیدو گفت:
- حرص نخور جغله! برو ببینم کجا میری!
همینجور که دستم تو دستش بود کشیدمش البته اینبار لج نکردو باهام راه اومد!
کناره یه مغازه واستادمو واسه سرگرم کردنش به یه لباسه مجلسی خیلی شیک اشاره کردمو گفتم:
- نظرت راجبه این لباس چیه؟
لبخنده جذابی زدو گفت:
- شیکه!
لبخند زدمو گفتم:
- میای با هم بریم بپرسیم چنده؟!
نگاه خاصی بهم کردو گفت:
- اوکی بریم!
با هم وارد مغازه شدیم داشتم اطرافمو نگاه میکردم که یه دفعه صدای اشنایی تو گوشم پیچید:
- سلام آیو
- جیمین یه دقیقه میای؟!
انقدر مظلومانه گفتم که نزدیک بود همونجا بشینمو های های به حال خودم زار بزنم!
لبخنده جذابو شیطونی بهم تحویل دادو و گفت:
- کجا؟
استینه تیشرتشو گرفتمو به زور به سمته یکی از مغازه ها کشیدمش ... کاملا مشخص بود که خودش داره راه
میاد وگرنه من زورم به این نمیخورد! ... ا ... چرا دیگه راه نمیاد! بیا چشش کردم ... هر چقدر کشیدمش
دیگه تکون نمیخورد با حرص گفتم:
-چرا نمیای؟
با همون شیطنت گفت:
- اول بگو کجا میخوای منو ببری؟
عاجزانه گفتم:
- جیمین بیا دیگه یه چیزی میخوام نشونت بدم! نترس نمیدزدمت
اروم دست منو از استینه تیشرتش جدا کردو گفت:
- به ما نمیخوری!
- به ما نمیخوری!
یه دفعه دستمو گرفتو گفت:
- حالا اگه جرعت داری بدزد منو!
داشتم کلافه میشدم هر ان ممکن بود سرو کله ی لارا پیدا شه ... قیافه ی منو که دید
خندیدو گفت:
- حرص نخور جغله! برو ببینم کجا میری!
همینجور که دستم تو دستش بود کشیدمش البته اینبار لج نکردو باهام راه اومد!
کناره یه مغازه واستادمو واسه سرگرم کردنش به یه لباسه مجلسی خیلی شیک اشاره کردمو گفتم:
- نظرت راجبه این لباس چیه؟
لبخنده جذابی زدو گفت:
- شیکه!
لبخند زدمو گفتم:
- میای با هم بریم بپرسیم چنده؟!
نگاه خاصی بهم کردو گفت:
- اوکی بریم!
با هم وارد مغازه شدیم داشتم اطرافمو نگاه میکردم که یه دفعه صدای اشنایی تو گوشم پیچید:
- سلام آیو
- ۱.۸k
- ۲۷ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط