بهار از پا قدم من جان گرفت

بهار از پا قدم من جان گرفت....

من زاده ی اولین روز بهارم

جمعه ی بارانی

عاشق جمعه ام نه آن پسر افغانستانی

بلکه جمعه ی دلتنگی ها

باران را هم دوست دارم،

بهار و باران و جمعه
اصلا
من خود گرفتگی ام
خود دلتنگی
خود هوای عاشقی و تنهایی
بهاری ناخواسته ام من
اما به طرز فجیعی شادم
بهار از لبخند من شکوفه می زند
ابر از دلتنگی من باران میشود
زندگی از نفس های من حیات می گیرد
از درون می جوشد،عشق
سرچشمه ی خوشی های من ...
یادتواست که با خود از بهشت آورده ام
برای روزهای زمینی ام
دیوانه سان...
بااینکه ندارمت دوستت دارم
دیدگاه ها (۱۲۱)

بی آنکه بخواهم آمدی. . .بی آنکه بدانم ماندی. . .گــــــــل م...

بودنت مثلِ گذاشتنِ پاهای خسته و تب دارم در آبِ سردِ رودخانه ...

چشمانتصدات لبخندتلبخندتلبخندتنفس هایت بهانه ای هست برایِ ؛دی...

بعد از داشتنم دست از دوست داشتنم بر ندار؛باز تو خیابون روسری...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط