نمی دانم چه می خواهم خدا یا



نمی دانم چه می خواهم خدا یا
به دنبال چه می گردم شب و روز
چه می جوید نگاه خسته من
چرا افسرده است این قلب پر سوز
ز جمع آشنایان میگریزم
به کنجی می خزم
آرام و خاموش
نگاهم غوطه ور در تیرگیها
به بیمار دل خود می دهم گوش
گریزانم از این مردم که با من
به ظاهر همدم ویکرنگ هستند
ولی در باطن از فرط حقارت
بدامانم دو صد پیرایه بستند
از این مردم که تا شعرم شنیدند
برویم چون گلی خوشبو شکفتند
ولی آن دم که در
خلوت نشستند
مرا دیوانه ای بد نام گفتند
دل من ای دل دیوانه من
که می سوزی از این بیگانگی ها
مکن دیگر ز دست غیر فریاد
خدا را بس کن این دیوانگی ها

#فروغ_فرخزاد
دیدگاه ها (۵)

دلم تا برایت تنگ می‌شودنه شعر می‌خوانمنه ترانه گوش می‌دهمنه ...

‌قاصدک!شعر مرا از بر کنبرو آن گوشه ی باغ سمت آن نرگس مستو بخ...

ماییم و شب تار و غم یار و دگر هیچصبر کم و بی تابی بسیار و دگ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط