پارت

#پارت254



اهانی گفتم و تکیه مو دادم به میز ... هم خوشحال بودم هم ناراحت یه ترس عجیبی هم از دیدنش داشتم و ترس از چی رو نمیدونم


با صدای باز شدن در همه ساکت شدن ، در باز شد و اول آرش و پشت سرش کیوان اومدن داخل ...

هر دو متعجب به کارمندا نگاه میکردند ، کارمندا شروع کردن به دست زدن و خوندن تولد مبارک، اما من فقط در سکوت بهش نگاه میکردم ... کت چرم پوشیده بود

با شلوار مشکی. اخ که چقدر بهش میومد و جذاب میشد ، انگار سنگینی نگاهمو حس کرد که نگاهی به همه انداخت و در اخر زوم شد رو من

خنده رو لباش ماسید فقط نگاهشو دوخته بود من و در اخر اخم بزرگی رو پیشونیش نشست و نگاهشو ازم گرفت ...

دلم گرفت از این بی توجهش پوفی کشیدم و از جمعه شون دور شدم وارد اتاق شدم ، در رو بستم تکیه مو دادم به در ...

چرا هر کس رو که دوست دارم اذیتم میکنه یا ازم دوری میکنی ؟ چرا اخه خدا ...

ندایی درونم گفت : مگه آرش رو دوست داری ؟!

متغکر به صدای درونم گوش دادم : نه خب دوستش ندارم ولی نمیدونم چرا وقتی میبینمش یه جوری میشم ...

همون صدا : واسه حامد هم اینطوری بودی ؟!

مهسا: اممم خب نه یعنی نمیدونم
دیدگاه ها (۱)

#پارت255صدا : پس عاشق آرش شدی نمیدونم چرا یهو خندم گرفت غیر ...

#پارت256در رو بست اومد پیشم کنارم رو زانو نشست و نگران گفت :...

#پارت253نگاهی به دختره انداختم لبمو با زبون تر کردم و گفتم :...

#پارت252اره تو فکر میکردی شقایق به تو اهمیت نمیده ولی نه این...

قلب سنگی

قلب سنگی

پارت ۱۰آلیا. خب عکس ها آماده شددینا. اوکی بده به من اوم خیلی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط