خانزاده پارت

#خان_زاده #پارت217


سکوت کردم و اون ادامه داد
_حتی نموندی گوش بدی. اون عروسی کوفتی و به خاطرت بهم زدم با اینکه میدونستم لج کردنم با بابای هلیا به ضررمه...اون شب مست بودم آیلین وگرنه من نمیخواستم آسیب ببینی.
دلخور نگاهش کردم. چرا من با هر حرف این بشر انقدر زود رام میشدم؟
بغلم کرد و خسته گفت
_دیگه هیچ وقت بی خبر ازم نرو!
خسته تر از اون نالیدم
_من خیلی ازت ترسیدم اهورا... اون شب...
سرش و محکم به سینم فشرد و گفت
_هیششش!بهش فکر نکن.عقد می‌کنیم.... کاری می‌کنم تمام خاطره های بدت از ذهنت پاک بشه.
عقب کشیدم و گرفته گفتم
_اما هلیا...
دستاشو دو طرف صورتم گذاشت و گفت
_آیلین من یه سری مشکلات دارم که خودمم نمیدونم تکلیفم چیه! شاید بمیرم شاید تا آخر عمر بیوفتم زندان.شاید...
ترسیده وسط حرفش پریدم
_چی داری میگی اهورا؟
_گوش بده! نمیخوام دل نگران تو باشم آیلین...می‌برمت یه جای امن تا وقتی که از شر این کوفتی ها خلاص بشم. نمیخوام برای ضربه زدن به من بلایی سر تو بیارن.
با چشمای گرد شده گفتم
_چه بلایی اهورا؟ یعنی تا این حد خطرناکن که تو...
وسط حرفم پرید
_اونقدر که میتونن به راحتی آب خوردن آدم بکشن.
نفسم بند اومد. اگه بلایی سرش میاوردن؟


🍁 🍁 🍁 🍁
دیدگاه ها (۴)

#خان_زاده #پارت218دستامو دو طرف صورتش گذاشتم و ترسیده هق زدم...

#خان_زاده #پارت219تند مخالفت کردم_بعد از اون آبروریزی من نم...

#خان_زاده #پارت216خصمانه نگاهش کردم و گفتم_من اجازه ندادم ب...

#خان_زاده #پارت215نگاهی به دور تا دور اتاق انداختم. اتاق کو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط