میونشی با چشم های گرد دیدش روی جیمین قفل شد دستش را تند

میون‌شی با چشم های گرد دیدش روی جیمین قفل شد دستش را تند از روی گردنش بلند کرد و تند دستش را روی دست جیمین گذاشت تا از روی پهلو اش برداره ولی همون دقیقه شد که جیمین پلک از روی هم برداشت
جیمین. : بیدار بودم بچه ..
میون‌شی با استرس و تند گفت : من .. شما دستتو روم گذاشتی
جیمین پلک زد و دستش را برداشت سپس با صورت خوابالده گفت : خواب بودم فقد یادم می‌یاد دستت رو گذاشتی رو گردنم
میون‌شی با صورت خجالت زده خنده ریزی کرد و تند گفت : یادم نیست
جیمین روی تشک نشست سپس چشم ریز کرد : تو .. یعنی بند سوتینت بیرون اومده ..
میون‌شی دو چشم چهار تا شدن سپس با صورت قرمز مانندش تند بند سوتین اش را داخل لباس صورتی اش برد .. جیمین قبل از بلند شدن اش لپ دخترک را کشید و آروم گفت : قرمز شدی ..
و بلند اش از اتاق خارج شد .. میون‌شی ماند با خجالت اش .. پاهایش را محکم به تشک زد و موهایش را بهم ریخت .. چند دقیقه بعد به سالن رفت  تند کنار مین جی نشست .. مین جی با چشم های مشکوک نگاهش کرد و تند گفت : جان اونجاست پیشه جیمین ؟
میون‌شی نگاه اش روی جیمین قفل شد نگاهش کم تر از نگاه عوضی نبود .. با لحن آرامی گفت : نه اینجا خوبه
پدر بزرگ : دخترم صبحت بخیر ..
میون‌شی سر بلند کرد و شرمنده گفت : صبح شما هم بخیر ببخشید حواصم نبود
مادر بزرگ اخم کرد : بی ادب ..
میون‌شی زره ای بهش توجه نکرد و آروم گفت : برای صبحونه ممنون مادر بزرگ .. جیمین چاپستیک به دست دستش را زیر چونش گذاشت  و آروم جوری که تنها مین جی و میون‌شی به گوش برسه گفت : خوش اخلاقیت به بنده سوتین ات بستگی داشت ..
تهیونگ با دستش ضربه محکمی به پای جیمین زد که باعث نگاه عصبی جیمین روی تهیونگ شد .. تهیونگ جدی و عصبی گفت. : جلو داداش زنت نشستی چی داری میگی ها
میون‌شی لبش را گزید و با چشم های التماس اش به مین جی خیره شد و اروم گفت : ترو خدا بهش بگو ساکت شه
مین جی سری تکون داد : بس کنید آقایون ..
مادربزرگ زیرک گفت : راجبه چی پچ پچ میکنید
تهیونگ اول سر بلند کرد و به حدی تیز حرفش را بیان کرد : می‌گفتیم که نیک ساعتی بریم بیرون گشت بزنیم
پدربزرگ با لبخند گفت : خودم شما دوتا رو می‌برم بیرون ..
جیمین : نه پدربزرگ شما رو اذیت نکنیمـ...
تهیونگ: نه چه اشکالی داره .. جیمین لبش را گزید و موهای بهم ریخته اش را بیشتر بهم ریخت شاید اگر الان تنها بودن موهای تهیونگ را می‌کشید ... ولی چه میشد کرد سکوت بهش خیره شد .. مادر بزرگ با چهره خبیث‌ترین اش گفت : نظرتون چیه دخترا ما هم بریم بیرون .. جای شما رو ببرم تا دلتنگ شوهرتون شین
دیدگاه ها (۸۲)

ظهور ازدواج )( فصل سوم ) پارت ۴۶۰ و با لذت و متفکر :گفتم گما...

ظهور ازدواج )( فصل سوم ) پارت ۴۶۱ دوتا دستش رو گرفته و مضطرب...

و دستش را روی شکمش گذاشت و آروم گفت: میخواهم بخوابم آخه خیلی...

نمی‌خواست لبخند بزنه ولی با چهره جذاب و کیوت تهیونگ ریز خندی...

تهیونگ: یک شکسته عادی ؟ ... مین جی آه ای کشید : نه یک شکست خ...

عشق اغیشته به خون )پارت ۱۵۲تهیونگ پلک زد و نگاهش در کاسه چشم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط