بهش گفتم
بهش گفتم :
" پسرم ؛ تو به اندازه کافے جبهه رفتے ، دیگه نرو ؛ بزار اونایـے برن که نرفته اند .. "
چیزے نگفت و یه گوشه ساکت نشست ...
صبح که خواستم نماز بخونم اومد جانمازم رو جمع کرد ، بهم گفت :
" پدر جان ! شما به اندازه کافے نماز خوندے بذارین کمی هم بے نماز ها ، نماز بخونن .. "
خیلی زیبا منو قانع کرد و دیگه حرفے براے گفتن نداشتم ...
" پسرم ؛ تو به اندازه کافے جبهه رفتے ، دیگه نرو ؛ بزار اونایـے برن که نرفته اند .. "
چیزے نگفت و یه گوشه ساکت نشست ...
صبح که خواستم نماز بخونم اومد جانمازم رو جمع کرد ، بهم گفت :
" پدر جان ! شما به اندازه کافے نماز خوندے بذارین کمی هم بے نماز ها ، نماز بخونن .. "
خیلی زیبا منو قانع کرد و دیگه حرفے براے گفتن نداشتم ...
- ۱.۹k
- ۰۸ تیر ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط