فیک من یه قاتلم
فیک :من یه قاتلم
قسمت اول
از قلم دوچونگ سو
____________________________________________
از پنجره بیرونو نگاه کردم چند ساعت گذشته بود اون هنوز نیومده بود استرس گرفتم نکنه بعد چند سال که دوباره میخوایم همو ببینی بلایی سرش اومده باشه کاش خودم میرفتم پیشش .... من ولوهان سال ها پیش به هم علاقه داشتیم ولی چون پدرم ریس گانگسترا بود با ازدواج من با پسر یه ادم خیر موافق بود منم به خاطر همین اون فرستادم یه جای دور به هم خیلی علاقه داشتیم ولی من چون از تماس بدنی متنفرم حتی به هم دست هم نزدیم هنین بیشتر ازارم میده .باعجله دویدم سمت گوشییم برش داشتم شمارشو گرفتم بوق خورد ولی برنداشت دلم بد جور شور میزد مابایلم تودستم لرزید سریع به صفحش نگاه کردم اه جونگینم بیخیال نمیشه جواب دادم : بله اقای کیم چیزی شده؟ با اون صدای جذاب ومردنش گفت :خانوم چیزه فقط یه اتفاقی افتاده !( جونگین برادر کوچیک تر لوهانه وخیلی پسر مهربونیه تو کارای خیر هم به پدرش خیلی کمک میکنه دوسال پیش با دوستم اوه جیون ازدواج کرده) یهو یه چیزی تو دلم ریخت با صدای لرزونی گفتم :اتفاقی افتاده چی شده بگو تو که منو کشتی! گفت :باشه خانوم الان میگم برادرم تصادف کرده (دور از جونش) حالش خوب نیست لطفا بیاین بیمارستان....... !پاهام شل شد همون جا وسط حال افتادم گوشی از دستم افتاد
جونگین: خانوم دو ! خانوم دو! وبعد قطع شد اشکام امدن نه اون نباید بمیره من حتی دستشم نگرفتم نههه اون بیاید بمیره نه ی سومی رو اونقدربلند گفتم که کیونگ سو ا ز طبقه بالا با عجله اومد پایین در سالنو باز کردو اومد تو با دیدن من تو اکن حال خودشو به من رسوند دستاشو دوطرفشونه هام گذاشت وبا نگرانی گفت: چِونگ سو چیشده؟ چونگ؟ با همون حالت بی حال بهش نگاه کردمو بریده بریده گفتم: لو....لوها....لوهان ! از تعجب پشماش داشت از حدقه بیرون میزدگفت: لوهان چیشده بگو دیگه جون مرگم کردی! تا خواستم حرفی بزنم از حال رفتمو دیگه چیزی یادم نیست .(کیونگسو برادر بزرگترمه زمانی که کوچیک بود توبه تصادف توی کانادا چشماش کور شد ولی چون چشمای یه دختر چشم رنگی رو بهش پیوند زدن چشماش سبزه اون به دلیل شخصیت ارومی که داره زیاد تو کرای پدر دخالت نمیکنه ومعمولن بیشتر وقتشو با درس خوندن میگذرونه اون دانشجوی رشته فیزیک هسته ای هست وخیلی مخ اوچهره بامزه وخیلی جذابو مردونه ایی داره ) ........
ادامه دارد☺
قسمت اول
از قلم دوچونگ سو
____________________________________________
از پنجره بیرونو نگاه کردم چند ساعت گذشته بود اون هنوز نیومده بود استرس گرفتم نکنه بعد چند سال که دوباره میخوایم همو ببینی بلایی سرش اومده باشه کاش خودم میرفتم پیشش .... من ولوهان سال ها پیش به هم علاقه داشتیم ولی چون پدرم ریس گانگسترا بود با ازدواج من با پسر یه ادم خیر موافق بود منم به خاطر همین اون فرستادم یه جای دور به هم خیلی علاقه داشتیم ولی من چون از تماس بدنی متنفرم حتی به هم دست هم نزدیم هنین بیشتر ازارم میده .باعجله دویدم سمت گوشییم برش داشتم شمارشو گرفتم بوق خورد ولی برنداشت دلم بد جور شور میزد مابایلم تودستم لرزید سریع به صفحش نگاه کردم اه جونگینم بیخیال نمیشه جواب دادم : بله اقای کیم چیزی شده؟ با اون صدای جذاب ومردنش گفت :خانوم چیزه فقط یه اتفاقی افتاده !( جونگین برادر کوچیک تر لوهانه وخیلی پسر مهربونیه تو کارای خیر هم به پدرش خیلی کمک میکنه دوسال پیش با دوستم اوه جیون ازدواج کرده) یهو یه چیزی تو دلم ریخت با صدای لرزونی گفتم :اتفاقی افتاده چی شده بگو تو که منو کشتی! گفت :باشه خانوم الان میگم برادرم تصادف کرده (دور از جونش) حالش خوب نیست لطفا بیاین بیمارستان....... !پاهام شل شد همون جا وسط حال افتادم گوشی از دستم افتاد
جونگین: خانوم دو ! خانوم دو! وبعد قطع شد اشکام امدن نه اون نباید بمیره من حتی دستشم نگرفتم نههه اون بیاید بمیره نه ی سومی رو اونقدربلند گفتم که کیونگ سو ا ز طبقه بالا با عجله اومد پایین در سالنو باز کردو اومد تو با دیدن من تو اکن حال خودشو به من رسوند دستاشو دوطرفشونه هام گذاشت وبا نگرانی گفت: چِونگ سو چیشده؟ چونگ؟ با همون حالت بی حال بهش نگاه کردمو بریده بریده گفتم: لو....لوها....لوهان ! از تعجب پشماش داشت از حدقه بیرون میزدگفت: لوهان چیشده بگو دیگه جون مرگم کردی! تا خواستم حرفی بزنم از حال رفتمو دیگه چیزی یادم نیست .(کیونگسو برادر بزرگترمه زمانی که کوچیک بود توبه تصادف توی کانادا چشماش کور شد ولی چون چشمای یه دختر چشم رنگی رو بهش پیوند زدن چشماش سبزه اون به دلیل شخصیت ارومی که داره زیاد تو کرای پدر دخالت نمیکنه ومعمولن بیشتر وقتشو با درس خوندن میگذرونه اون دانشجوی رشته فیزیک هسته ای هست وخیلی مخ اوچهره بامزه وخیلی جذابو مردونه ایی داره ) ........
ادامه دارد☺
- ۱.۹k
- ۲۹ اسفند ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۳۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط