تو مال منی فصل ۲ پارت ۶
که یهو بابا بزرگ گفت
ب.ب : دخترتون خیلی جنم داره ( پوزخند )
ا.ت برگشت سمتش
جانگ : بله ا.ت از خانواده ما محافظت میکنه خیلی دختر خوبه
ا.ت : پدر بزرگ معذرت میخوام بخاطر آشوبی که به پا شد سریع میگم تمیزش کنن
جانگ : باشه دخترم
ا.ت : اگر کاری با من ندارید برم
کوک : کجا ؟
ا.ت : ببخشید باید به شما جواب پس بدم ( سرد )
کوک :ام ... منظورم اینکه کارمون هنوز تموم نشده
ا.ت : بله میدونم ولی سر وضع من مناسب نیست ممنون میشم اگر آقای جانگ و جئون مشکلی ندارن برای یه شب دیگه بزاریم این کار رو
جانگ : من مشکلی ندارم
جئون : منم ( سرد )
ا.ت : خیلی ممنون ( سرد )
ا.ت رفت سمت در و از خونه خارج شد پشت سرش جونگ کوک اومد و دستش رو گرفت و گفت
کوک : ا.ت چند لحظه وایسا
ا.ت : ببخشید ، بفرمایید ( سرد )
کوک : ا.ت چرا جوری رفتار میکنی که انگار من رو نمیشناسی
ا.ت : چون واقعا نمیشناسم ( سرد )
کوک : ا.ت من هنوز دوست دارم باور کن
ا.ت : ولی تو برای من ارزشی نداری ( سرد )
ا.ت رفت و جونگ کوک رو با یاد آوری اینکه همین جمله رو وقتی ا.ت روی زمین جون میداد بهش گفته بود تنها گذاشت ، عذاب وجدان دوباره به سراغش اومد
کوک به خودش اومد که دید خانوادش اومدن بیرون و دارن به سمت ماشین میرن
اونم رفت سمت ماشینش تا خواست سوار بشه بابا بزرگ جلوش رو گرفت و بهش گفت
ب.ب : جونگ کوک بیا خونم باهم صحبتی داریم ( سرد )
کوک : کار دارم ( سرد )
ب.ب : میبینمت (سرد )
کوک از عصبانیت سروار ماشین شد و در ماشین رو کوبید
ماشین رو روشن کرد و از شدت عصبانیت تا میتونست گاز داد یاد همون شب افتاد که ا.ت رو کشتن همش میزد به فرمون که دیگه زد کنار و یه ضربه محکم زد به فرمون و شروع به گریه کرد دلش تنگ شده شود برای فرشته از دست رفته که دوباره برگشته ولی اون فرشته دیگه کوک رو نمیخواست ولی توانایی کوک برای بدست آوردنش خیلی زیاد تر شده بود و علاقش هزاران برابر
کوک رفت خونه اون مرتیکه و دید که آخرین نفر اوجا هست همه دور هم نشسته بودن و منتظر کوک بودن
ب.ب : دیر کردی ( سرد )
کوک : به تو ربطی ندارد ( سرد )
ب.ب : کوک من میدونم تو بخاطر اینکه ا.ت زندس ناراحتی منم ناراحتم ( سرد )
کوک : چی زر زر میکنی برای خودت ها من اون رو دوست دارم و دوست خواهم داشت مخصوصا الان که عشقم بهش صدها نه هزاران نه میلیون ها برار شده ( داد )
ب.ب : تو خودت قبول کردی ( سرد )
کوک : اره ولی قبل از اینکه عاشقش بشم نمیدونستم همچین آدمی هست ندیدی چه جوری روش تعصیر گذاشته بودیم اون شده یه آدم کش ( داد)
م.ب : خوشحالم که ا.ت زندس ( لبخند دردناک )
یونا : بابا بزرگ مگه تو تیر رو نزدی به قلبش پس چرا هنوز زندس
شرط ها : ۶۴۵ تا فالور و مثل همیشه لایک ها ۴۰ تا ۵۰
ب.ب : دخترتون خیلی جنم داره ( پوزخند )
ا.ت برگشت سمتش
جانگ : بله ا.ت از خانواده ما محافظت میکنه خیلی دختر خوبه
ا.ت : پدر بزرگ معذرت میخوام بخاطر آشوبی که به پا شد سریع میگم تمیزش کنن
جانگ : باشه دخترم
ا.ت : اگر کاری با من ندارید برم
کوک : کجا ؟
ا.ت : ببخشید باید به شما جواب پس بدم ( سرد )
کوک :ام ... منظورم اینکه کارمون هنوز تموم نشده
ا.ت : بله میدونم ولی سر وضع من مناسب نیست ممنون میشم اگر آقای جانگ و جئون مشکلی ندارن برای یه شب دیگه بزاریم این کار رو
جانگ : من مشکلی ندارم
جئون : منم ( سرد )
ا.ت : خیلی ممنون ( سرد )
ا.ت رفت سمت در و از خونه خارج شد پشت سرش جونگ کوک اومد و دستش رو گرفت و گفت
کوک : ا.ت چند لحظه وایسا
ا.ت : ببخشید ، بفرمایید ( سرد )
کوک : ا.ت چرا جوری رفتار میکنی که انگار من رو نمیشناسی
ا.ت : چون واقعا نمیشناسم ( سرد )
کوک : ا.ت من هنوز دوست دارم باور کن
ا.ت : ولی تو برای من ارزشی نداری ( سرد )
ا.ت رفت و جونگ کوک رو با یاد آوری اینکه همین جمله رو وقتی ا.ت روی زمین جون میداد بهش گفته بود تنها گذاشت ، عذاب وجدان دوباره به سراغش اومد
کوک به خودش اومد که دید خانوادش اومدن بیرون و دارن به سمت ماشین میرن
اونم رفت سمت ماشینش تا خواست سوار بشه بابا بزرگ جلوش رو گرفت و بهش گفت
ب.ب : جونگ کوک بیا خونم باهم صحبتی داریم ( سرد )
کوک : کار دارم ( سرد )
ب.ب : میبینمت (سرد )
کوک از عصبانیت سروار ماشین شد و در ماشین رو کوبید
ماشین رو روشن کرد و از شدت عصبانیت تا میتونست گاز داد یاد همون شب افتاد که ا.ت رو کشتن همش میزد به فرمون که دیگه زد کنار و یه ضربه محکم زد به فرمون و شروع به گریه کرد دلش تنگ شده شود برای فرشته از دست رفته که دوباره برگشته ولی اون فرشته دیگه کوک رو نمیخواست ولی توانایی کوک برای بدست آوردنش خیلی زیاد تر شده بود و علاقش هزاران برابر
کوک رفت خونه اون مرتیکه و دید که آخرین نفر اوجا هست همه دور هم نشسته بودن و منتظر کوک بودن
ب.ب : دیر کردی ( سرد )
کوک : به تو ربطی ندارد ( سرد )
ب.ب : کوک من میدونم تو بخاطر اینکه ا.ت زندس ناراحتی منم ناراحتم ( سرد )
کوک : چی زر زر میکنی برای خودت ها من اون رو دوست دارم و دوست خواهم داشت مخصوصا الان که عشقم بهش صدها نه هزاران نه میلیون ها برار شده ( داد )
ب.ب : تو خودت قبول کردی ( سرد )
کوک : اره ولی قبل از اینکه عاشقش بشم نمیدونستم همچین آدمی هست ندیدی چه جوری روش تعصیر گذاشته بودیم اون شده یه آدم کش ( داد)
م.ب : خوشحالم که ا.ت زندس ( لبخند دردناک )
یونا : بابا بزرگ مگه تو تیر رو نزدی به قلبش پس چرا هنوز زندس
شرط ها : ۶۴۵ تا فالور و مثل همیشه لایک ها ۴۰ تا ۵۰
- ۲۰.۹k
- ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط