طولی نکشید که متوجه شدم در تاریکی تنها هستم

‍ ‍ طولی نکشید که متوجه شدم در تاریکی‌ تنها هستم...
برای همین است که شوقِ بازی را کنار گذاشتم و برای همیشه خودم را سپردم به بی‌ شکلی‌، به بی‌ حرفی‌، به حیرت بدون کنجکاوی، به تاریکی‌، به سکندری خوردن‌های طولانی با دست‌های گشوده، و پنهان شدن
دیدگاه ها (۶)

کَسایی که باهاشون یه رَنگ بودیم ؛ وَ پُشتِ سَرمون هَفتاد رَن...

در من روحِ درد کشیده و غمگینی‌ست از شمالی‌ترین قطب و دورافتا...

🎲 در جایی که همه زغال فروش شده اند 🎲 و دیگران را سیاه می...

تو را دوست دارم ...مثل خوردنِ نانِ آغشته به نمک !مثل اینکه ب...

افتخار ربوده شدننور ماه به آرامی به جای جای راهروی بزرگ می‌ت...

رمان { برادر ناتنی } پارت ۱۹

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط