part

#part56
#طاها
داد زدم :
طاها- سهیل هرجور شده باید جلوشو بگیری فهمیدی؟
سهیل- طاها من چطوری جلوشو بگیرم؟ خودت گذاشتی رفتی همه رو ریختی سر من.
عصبی بلندتر از قبل داد زدم :
طاها- سهیل من تورو گذاشتم بالاسر کارا باشه، من نباشم یه کار به این سادگی رو نمی‌تونی انجام بدی، همین الان می‌ری جلوی اون حیوون و میگیری فهمیدی؟
سهیل- جای اینکه هی دستور بدی خودت بیا گند کاریارو جمع کن ول کردی رفتی پی خوشگذرونیت بعد هی سر من داد بزن، من چطوری جلوی اون آیدا خر و بگیرم؟
طاها- ببین من نمیدونم هرطور شده باید جلوشو بگیری، بهش بگو دو روز بتمرگ سرجاش برمی‌گردم.
سهیل- خیله خب بابا اه.
نفس عمیقی کشیدم و گوشی رو قطع کردم، همه جوره باید گند بزنن به اعصاب ادم.
بشدت خسته بودم سه شبانه روز بود نخوابیده بودم و همه‌اش رفته بودم جلوی در خونه خاله رها و ایستاده بودم بلکه ببینمش ولی تو این سه روز اصلا از خونه خارج نشده بود.
بلند شدم و به سمت اتاقم رفتم، روی تخت ولو شدم و سعی کردم بدون فکر کردن به چیزی بخوابم.
•••
با صدای زنگ گوشیم به خسته لای یه چشمم رو باز کردم و گوشیم رو از روی پاتختی برداشتم، نازی بود، با صدای که خوابالودگی توش موج می‌زد جواب دادم :
طاها- چیه نازی؟
نازی- خواب بودی؟
خنیازه‌ای کشیدم و صاف خوابیدم و گفتم :
طاها- آره، چرا زنگ زدی؟
نازی- زنگ زدم بگم رها اوکی شد برای عروسی من و مبین میاد.
طاها- دمت گرم راضیش کردی‌.
نازی- خواهش می‌کنم فقط تو این چند روز دو رو برش نپلک روزی که خواست برگرده تهران بهت میگم تو برو دنبالش.
طاها- ماشین داره خودش من چجوری برم دنبالش؟
نازی- با آنیتا هماهنگ کردم شب قبلش بزنه لاستیک ماشین و پنچر کنه.
لبخند محوی رو لبم نقش بست و گفتم :
طاها- چه نقشه‌های خبیثی.
شیطانی خندید و گفت :
نازی- هنوز مونده تا نقشه‌های خبیثم‌رو به بشه.
خندیدم و گفتم :
طاها- باشه دیگه سرم و درد اوردی برو میخوام بخوابم.
نازی ایشی لب زد و گفت :
نازی- خیلی گاوی اصلا زنگ میزنم به رها میگم نیاد.
خندیدم و گفتم :
طاها- برو بچه برو سر درس و مشقت.
نازی با حرص خری گفت و قطع کرد.
گوشی رو پرت کردم کنار و زیرلب گفتم :
طاها- جوری ببرمت تو آسمونا و پرتت کنم زمین که خودت ندونی از کجا خوردی خانوم صادقی!
#عشق_پر__دردسر
دیدگاه ها (۰)

#part57#رهاآنیتا- خب گاز رو چک کردم، برقا که همه‌اش خاموش، خ...

ادامه پارت قبل 🗿سایه مشکی پشت چشمم زده بود و برام مژه گذاشته...

#part55#رهاعصبی خندید و گفت :طاها- داری دروغ می‌گی، داری درو...

ادامه پارت قبل 🗿هان آخرش رو با داد گفت، دستاش رو از دستام کش...

هیچ وقت عاشق نشو وابسته نشو دل نبند چرا؟چون مثل من میشی حالا...

یه مشت کاغذ تا شده گرفت‌ جلوی صورتم و گفت انتخاب کن. یه لبخن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط