جرعهایازتو

╭────────╮
‌ ‌ ‌ 𝐚 𝐬𝐢𝐩 𝐨𝐟 𝐲𝐨𝐮 ‌
╰────────╯
جـرعــه‌ای‌از‌تــو¹⁹
از چونم گرفت و سرمو آورد بالا و گفت:انگار خوشت میاد منو دیوونه کنی
و بعد دستمو کشید و به سمت تخت برد...

چشمامو آروم باز کردم.
جونگ کوک روی تخت نبود،حتما بیدار شده و رفته بیرون.
بلند شدم و روی تخت نشستم.
چشمم افتاد به لباسی که کنار آینه آویزون بود.
(لباس اسلاید دوم)
امشب..شب عروسیه؟
سریع از تخت اومدم پایین،به سمت لباس رفتم و دستی روش کشیدم.
نمیدونم داره چه اتفاقی میوفته،انگار توی یه کابوس طولانی گیر افتادم.
اما میتونست از این بدتر هم باشه..
لباسو پوشیدم و خودمو توی آینه برانداز کردم.
نفس عمیقی کشیدم و از اتاق رفتم بیرون.
صدای جمعیت توی کل عمارت پیچیده بود.
صدای پیانو و موسیقی هم به گوش می‌رسید.
به سمت پله ها رفتم.
درحال پایین اومدن از پله ها بودم که متوجه شدم همه جمعیت به من خیره شدن.
جونگ کوک پایین پله ها داشت با بقیه صحبت میکرد که یهو سرشو به سمت من چرخوند و بهم خیره شد.
از پله ها اومدم پایین و کنار جونگ کوک ایستادم.
دستشو دور کمرم پیچید و منو به خودش چسبوند.
مادربزرگ روی صندلی نشسته بود و با یه لبخند ملیح نگاهمون میکرد.
بلند شد و روبه جمعیت گفت:امروز دور هم جمع شدیم برای مراسم ازدواج تنها وارث این عمارت،لطفا از خودتون پذیرایی کنید
همه جمعیت دست زدن و مشغول نوشیدن مشروب شدن.
مادربزرگ به سمت ما اومد،با همون نگاه همیشگیش رو به من گفت:خیلی زیبا شدی،میدونستم این لباس بهت میاد
لبخند فیکی زدم و گفتم:ممنونم
به شیشه مشروب از روی میز برداشت و جام رو پر از مشروب کرد.
این..این به نظر نمیاد مشروب باشه..چقدر قلیضه..
جام رو داد دستم و گفت:این خون تازه‌ست،بنوش حتما خوشت میاد
خون؟...

#فیک#رمان#جیمین#بی_تی_اس#جرعه_ای_ازتو#وی#تهیونگ#جونگکوک#شوگا#نامجون#جی_هوپ#جین#سناریو
دیدگاه ها (۲)

╭────────╮ ‌ ‌ ‌ 𝐚 𝐬𝐢𝐩 𝐨𝐟 𝐲𝐨𝐮 ‌ ╰────────╯جـ...

╭────────╮ ‌ ‌ ‌ 𝐚 𝐬𝐢𝐩 𝐨𝐟 𝐲𝐨𝐮 ‌ ╰────────╯جـ...

╭────────╮ ‌ ‌ ‌ 𝐚 𝐬𝐢𝐩 𝐨𝐟 𝐲𝐨𝐮 ‌ ╰────────╯جـ...

#𝐖𝐡𝐲_𝐡𝐢𝐦𝐏𝐚𝐫𝐭:𝟔𝟗کتم رو از روی کاناپه برداشتم و از عمارت بیرون...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط