رمان مدرسه ی رویایی من
p⁷
جینا : من اجازه گرفتم دارم میرم خونه...داد
جیمین : اوک
جینا : راستی ات امروز تولدمه خوشحال میشم بیای به کوک هم خبر بده
آت : اوک...خداحافظ...بغل
بعد اینکه جینا رفتم نشستم به کلی یادم رفت ساعت و محل رو بپرسم...رفتم سمت برادرش ...سلام
جیمین : من دوست دختر دارم
آت : به من چه:/
جیمین : پس برا چی اومدی؟!
آت : اومدم ساعت مهمونی جینا رو بپرسم
جیمین : اهااا..خجالت....ساعت ⁶ عصر ...کوک میدونه ازش بپرس توضیح میده خداحافظ...از خجالت فرار کرد
ات : بچه های اینجا دیوونن!!
دوباره رفتپ یمت پنجره و به بیرون نگاه میکردم نسیم ملایمی میزد و این حالم رو حل می آورد..
کوک : چرا هر لحظه اینجا وایمیستی؟
آت : بهم حس خوبی میده... راستی بابت یکم پیش ممنون
کوک : خواهش
آت : فردا برات ی کت دیگه میارم
کوک : کت؟!...به جای کت بیا باهم بریم بیرون
آت : آت
....
جینا : من اجازه گرفتم دارم میرم خونه...داد
جیمین : اوک
جینا : راستی ات امروز تولدمه خوشحال میشم بیای به کوک هم خبر بده
آت : اوک...خداحافظ...بغل
بعد اینکه جینا رفتم نشستم به کلی یادم رفت ساعت و محل رو بپرسم...رفتم سمت برادرش ...سلام
جیمین : من دوست دختر دارم
آت : به من چه:/
جیمین : پس برا چی اومدی؟!
آت : اومدم ساعت مهمونی جینا رو بپرسم
جیمین : اهااا..خجالت....ساعت ⁶ عصر ...کوک میدونه ازش بپرس توضیح میده خداحافظ...از خجالت فرار کرد
ات : بچه های اینجا دیوونن!!
دوباره رفتپ یمت پنجره و به بیرون نگاه میکردم نسیم ملایمی میزد و این حالم رو حل می آورد..
کوک : چرا هر لحظه اینجا وایمیستی؟
آت : بهم حس خوبی میده... راستی بابت یکم پیش ممنون
کوک : خواهش
آت : فردا برات ی کت دیگه میارم
کوک : کت؟!...به جای کت بیا باهم بریم بیرون
آت : آت
....
- ۶.۲k
- ۲۲ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط