فقر

"فقر "
همان گرد و خاکی است که بر کتابهای فروش نرفته یک کتابفروشی می نشیند،
کتیبه سه هزار ساله ای است که روی آن یادگاری نوشته اند،‌ پوست موزی است که از پنجره یک اتومبیل به خیابان انداخته میشود،
فقر ، همه جا سر میکشد،
فقر ، شب را "بی غذا" سر کردن نیست،
روز را "بی اندیشه" سر کردن است...
دیدگاه ها (۵)

دلم یک کوچه میخواهد ...پر از خاموشی مطلقو یک باران بی هنگامک...

کردار نیک ؛گفتار نیک ؛اندیشه نیک:"ﺁﻫﻨﮓ" ﺯﻧﺪﮔﻴﺖ ﺭﺍ، ﺧﻮﺩﺕ ﻣﯽ ﻧ...

من،روز خویش رابا آفتاب روی تو،کز مشرق ِ خیال دمیده ستآغاز می...

غریب‌ترین زنِ عالمیوقتی آغوشِ مردی وطنت می‌شودو تو سرباز پیا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط