دژاوو
#دژاوو
part 11
هان_ لینو+ جونگین" بنگچان= هیونجین×
+بطری رو بچرخون دیگه
_خب هیون ، اگه قرار باشه توی این جمع یکی رو از مرگ نجات بدی ، اون کیه ؟
×جونگین
=عه چرااا؟ من از جونگین بهترم منو باید نجات بدی .
×نخیر من شما رو میخوام چیکار..؟اگه قرار باشه یکی رو نجات بدم اون جونگینه .
.........................................
_عقلشو از دست داده؟
"خیلی بد باهام برخورد کرد . اصلا اهمیتی نداد که هوا سرده و توی این هوا منتظرش نشستم .
+بلاکم کرده
"چی؟ گفتم این کاراش عادی نیست .
_منم بلاک کرده .
=یعنی چی این کارا چیه میکنه
+جونگین ، مگه نمیگی باباش بهت گفته دیگه دور و بر هیون پیدات نشه ؟
"چرا
+خب شاید باباش مجبورش کرده
"من میرم خونه خبری شد بهم بگین
جونگین بلند شد و خونه لینو رو ترک کرد
=لینو برو دنبالش نزار بره
+به نظرت اون به حرفم گوش میده؟
_بزارین تو حال خودش باشه چیکار دارین بهش
یه هفته گذشت . از هیونجین و جونگین خبری نبود ...
همه نگران جونگین شده بودن . هرچی بهش زنگ میزدن گوشیش خاموش بود . بهش پیام میدادن جواب نمیداد . لینو خیلی نگران شده بود . رفت سمت خونه جونگین که دید اطراف خونهش شلوغ شده . پلیس ها اطراف خونه وایستاده بودن . همه مردم جمع شده بودن و صدای همهمه همه جا رو پر کرده بود . لینو خودشو به اون جلو رسوند که ....
همه چیز با دیدن خود.کشی جونگین به پایان رسید .
part 11
هان_ لینو+ جونگین" بنگچان= هیونجین×
+بطری رو بچرخون دیگه
_خب هیون ، اگه قرار باشه توی این جمع یکی رو از مرگ نجات بدی ، اون کیه ؟
×جونگین
=عه چرااا؟ من از جونگین بهترم منو باید نجات بدی .
×نخیر من شما رو میخوام چیکار..؟اگه قرار باشه یکی رو نجات بدم اون جونگینه .
.........................................
_عقلشو از دست داده؟
"خیلی بد باهام برخورد کرد . اصلا اهمیتی نداد که هوا سرده و توی این هوا منتظرش نشستم .
+بلاکم کرده
"چی؟ گفتم این کاراش عادی نیست .
_منم بلاک کرده .
=یعنی چی این کارا چیه میکنه
+جونگین ، مگه نمیگی باباش بهت گفته دیگه دور و بر هیون پیدات نشه ؟
"چرا
+خب شاید باباش مجبورش کرده
"من میرم خونه خبری شد بهم بگین
جونگین بلند شد و خونه لینو رو ترک کرد
=لینو برو دنبالش نزار بره
+به نظرت اون به حرفم گوش میده؟
_بزارین تو حال خودش باشه چیکار دارین بهش
یه هفته گذشت . از هیونجین و جونگین خبری نبود ...
همه نگران جونگین شده بودن . هرچی بهش زنگ میزدن گوشیش خاموش بود . بهش پیام میدادن جواب نمیداد . لینو خیلی نگران شده بود . رفت سمت خونه جونگین که دید اطراف خونهش شلوغ شده . پلیس ها اطراف خونه وایستاده بودن . همه مردم جمع شده بودن و صدای همهمه همه جا رو پر کرده بود . لینو خودشو به اون جلو رسوند که ....
همه چیز با دیدن خود.کشی جونگین به پایان رسید .
- ۴.۲k
- ۲۳ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط