ادامه

ادامه ...


نصفه شب تو هم خواب نما میشه من میترسم.. شرمنده و گرفته نگاش کردم که خندید و گفت: اونجوري هم نگام نکن...
نکن... برو ور دل اقات. تا صبح رژه برو. عه عه... رفت سمت اتاق. نفسم بند اومد و از شرم سرخ شدم. امشب دیگه تکمیلم... بلند شدم و تند :گفتم نه به خدا دیگه نمیرم.. که جیمین نرم دستم رو گرفت و گفت:بیا اتاق من.. داغ کردم و لرزون .گفتم نه من حتي نمیدونستم چي باید بگم و چطور بگم. اي خداا... فقط میدونستم امشب کاسه ابروریزیم پره نمیتونم عین ندید بدیدا بپرم بغلش بگم بریم عزیزم که و خيلي معذب نگاش کردم
دیدگاه ها (۴)

✿) ظهور ازدواج (✿⁠)⁩(♡)پارت ۲۹۰ (⁠♡) نفسش رو بیرون داد. وا...

ظهور ازدواج (✿⁠)⁩(♡)پارت ۲۹۱ (⁠♡) و تلخ گفت: فك نكني بهش خ...

✿) ظهور ازدواج (✿⁠)⁩(♡)پارت ۲۸۹ (⁠♡)چرا داشتم از استرس و شر...

✿) ظهور ازدواج (✿⁠)⁩(♡)پارت ۲۸۸ (⁠♡)نداره..باور کن ناراحت ن...

ظهور ازدواج )( پارت ۳۵۱ فصل ۳ )لبخند شادي زدم و همونجور دست...

( ظهور ازدواج )( پارت ۳۸۱ فصل ۳ )پات که زمین خورده بودي. تو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط