part 56
یوری = ه...هی بچه ها چرا اینجایین...
هان = چرا سعی داری حال بدتو از ما مخفی کنی ...
سونگمین = ما دوستای تو هستیم...
یوری = من هر چی ضربه خوردم از دوستام بوده ...
لینو = یعنی به ما اعتماد نداری ...
چانگبین = با اون کاری که هیون و جونگین باهاش کردن ...حق داره ..
لینو = راست میگی ...حالا عیب نداره
.................................................................
یک ماه بعد ویو یوری =
یک ماه از فرار من از اون عمارت میگذره ...البته اسمشو نمیشه گذاشت عمارت باید بهش گفت جهنم مردگان ...به هر حال مهم نیست دیگه از دستش خلاص شدم ...داشتیم با بچه ها کارو راست و ریست میکردیم ..مثل اینکه دو سه روز دیگه یه محموله رو باید جابه جا کنن ...هر حال منم یکی از اعضای باندشونم...مشغول کار و برنامه ریزی بودیم که یهو صدای تیر اندازی اومد ..همه از جاشون پا شدن ...اصلحه هاشونو برداشتن و به سمت حیاط حرکت کردن ...اما تا من میخواستم برم هان اومد جلوم و مانع از رفتن من شد ...
یوری = چیکار میکنی ...
هان = همینجا میمونی ...
یوری = منم عضو باند محصوب میشم باید بیام ...
هان = بایدی وجود نداره همینجا بمون ...//و بعد میره//
ویو یوری =
حدودا نیم ساعت میگذره و یهو صدای تیر اندازی قطع میشه ...فکر کردم همه چیز تموم شده ... سریع از اتاق اومدم بیرون ...ولی کسی تو عمارت نبود ...رفتم حیاط و با جمع زیادی از جنازه رو به رو شدم ...یهو دیدم فیلیکس و چانگبین تیر خوردن ..سریع رفتم سمتشون و تو بغلم گرفتمشون ...چانگبین بیهوش بود ولی فیلیکس نه ...
یوری = لیکسی لیکسی ...پاشو خواهش میکنم ...پاشو ...
//یهو صدای اشنایی از اونور حیاط داد زد ...
بنگ چان = پرنسس دست بردار ...اونا دیگه مردن ...وقت رفتنه ...
//یهو لینو با اصلحه میاد کنارم//
هان = چرا سعی داری حال بدتو از ما مخفی کنی ...
سونگمین = ما دوستای تو هستیم...
یوری = من هر چی ضربه خوردم از دوستام بوده ...
لینو = یعنی به ما اعتماد نداری ...
چانگبین = با اون کاری که هیون و جونگین باهاش کردن ...حق داره ..
لینو = راست میگی ...حالا عیب نداره
.................................................................
یک ماه بعد ویو یوری =
یک ماه از فرار من از اون عمارت میگذره ...البته اسمشو نمیشه گذاشت عمارت باید بهش گفت جهنم مردگان ...به هر حال مهم نیست دیگه از دستش خلاص شدم ...داشتیم با بچه ها کارو راست و ریست میکردیم ..مثل اینکه دو سه روز دیگه یه محموله رو باید جابه جا کنن ...هر حال منم یکی از اعضای باندشونم...مشغول کار و برنامه ریزی بودیم که یهو صدای تیر اندازی اومد ..همه از جاشون پا شدن ...اصلحه هاشونو برداشتن و به سمت حیاط حرکت کردن ...اما تا من میخواستم برم هان اومد جلوم و مانع از رفتن من شد ...
یوری = چیکار میکنی ...
هان = همینجا میمونی ...
یوری = منم عضو باند محصوب میشم باید بیام ...
هان = بایدی وجود نداره همینجا بمون ...//و بعد میره//
ویو یوری =
حدودا نیم ساعت میگذره و یهو صدای تیر اندازی قطع میشه ...فکر کردم همه چیز تموم شده ... سریع از اتاق اومدم بیرون ...ولی کسی تو عمارت نبود ...رفتم حیاط و با جمع زیادی از جنازه رو به رو شدم ...یهو دیدم فیلیکس و چانگبین تیر خوردن ..سریع رفتم سمتشون و تو بغلم گرفتمشون ...چانگبین بیهوش بود ولی فیلیکس نه ...
یوری = لیکسی لیکسی ...پاشو خواهش میکنم ...پاشو ...
//یهو صدای اشنایی از اونور حیاط داد زد ...
بنگ چان = پرنسس دست بردار ...اونا دیگه مردن ...وقت رفتنه ...
//یهو لینو با اصلحه میاد کنارم//
- ۶.۶k
- ۳۰ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط