part عشق پنهان

part 11عشق پنهان
《ویو جونگ کوک》
چراااا سیلی نزدم بهش چرا نبردمش اتاق شکنجه وای چشماش کاری کرد که قلبم برای یک لحظه وایستاد شاید عاشقشم میتونم باهاش ازدواج کنم هم برای قرارداد و هم برای اینکه ببینم عشقم بهش واقعی هست یا نه فکر کنم فکر خوبیه شب با مامان و بابام مشورت میکنم
《ظهر ویو اجوما》
ناهار رو آماده کردم رفتم اتاق جونگ کوک گفته بود ناهار رو براش ببرم توی اتاقش در اتاقش رو زدم
جونگ کوک: بیا تو
رفتم داخل ناهار رو گذاشتم روی میز کنار تختش و بعد رفتم ناهار ات رو برداشتم رفتم توی اتاقش خواب بود
اجوما: ات پاشو ناهار آوردم
《ویو ات》
با صدای اجوما از خواب بیدار شدم ناهارم رو آورده بود
ات: بازم مرسی ازت بابت امروز که کارام گردن تو افتاد
اجوما: خواهش میکنم عزیزم امروز حالت بد بود باید این کارا رو میکردم
ات: غذام رو خوردم میرم شام رو درست کنم
اجوما: امشب مادر و پدر  جونگ کوک میان عمارت منم کمکت میکنم که شام رو با دسر درست کنیم
ات: ولی تو امروز خیلی کار کردی بزار من خودم این کارا رو بکنم
اجوما: باشه ولی اگر کمک خواستی بگو
ات: باشه
از اتاقم رفت بیرون خیلی گشنم بود فقط نشتم و ناهار خوردم بعد اینکه غذام تموم شد سریع بلند شدم رفتم از اتاق بیرون تقریبا ساعت ۶ بود باید سریع دسر و شام رو آماده میکردم دست به کار شدم اول دسر رو درست کردم بعد هم غذا.کم کم هوا داشت تاریک میشد سریع رفتم غذا و دسر رو روی میز بچینم که اجوما اومد و توی آماده کردن میز شام کمکم کرد ‌اجوما واقعا درکم می‌کرد وقتایی که دلم گرفته بود پیشم بود و آرومم می‌کرد . میز رو آماده کردیم خیلی قشنگ شده بود داشتم به میز نگاه میکردم که جونگ کوک از پله ها اومد بیرون خیلی شیک بود برای یک لحظه قلبم تند تند زد نمیدونم چرا ...
(اسلاید دوم استایل جونگ کوک)
دیدگاه ها (۴)

part 12عشق پنهان《ویو جونگ کوک》از اتاقم اومدم بیرون از پله ها...

part13 عشق پنهانم جونگ کوک: باشه پسرم میتونی باهاش ازدواج کن...

تهیونگگگ🛐🛐🛐🥺

جونگ کوک شیی🛐🛐🥺🥺

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط