وقتی توی کتاب خونه با یه پسره ای مایکل درس می خونیم و
☆وقتی توی کتاب خونه با یه پسره ای (مایکل) درس می خونیم و یهو ما رو میبینن ☆
part²
یه پسر (مایکل)درس می خونیم و یهو میبینن ☆
(تئودور ، لورنزو ، ریگولوس)
تئودور : *اومد پیشت و بدون هیچ اهمیتی به مایکل خواست تو رو برره اون طرف تا باهات حرف بزنه که مایکل گفت *مایکل : هی ا.ت رو کجا می بری؟* تئودور عصبانی برگشت و یک مشت توی صورت مایکل خوابوند و بعد یقه ی مایکل رو گرفت و چسبوند به دیوار پشتش و چند تا مشت بهش زد تو اومدی تئودور و مایکل رو از هم جدا کردی و بعد تئودور رو کشیدی یک طرف و بعد گفتی * ا.ت : تئودور چته چرا اینچوری میکنی تئودور: من چمه فکر کنم تو بودی که ااشتی با مایکل خوش میگذروندی ا.ت : داشتم بهش درس میدادم تیودورتئودور: یعنی مطمئن باشم که کار دیگه ای باهاش نمی کردی ا.ت : مرسی از اعتمادی که بهم داری تئودور تئودور: ا.ت میدونی به تو بیشتر از چشمام اعتماد دارم ولی مایکل پسر بدیه * کلی با هات حرف زد و در آخر گفت * تئودور: دیگه لازم نکرده بهش چیزی یاد بدی و شب باهات کار دارم *کرم درون ا.ت فعال شد و گفت *ا.ت: چرا شب همین الان *و رفتیم توی اتاق و .....
لورنزو :* اومد پیشتون رو به مایکل گفت * لورنزو: در جریانی که این خانم کوچولو مال منه و شما حق نداری بهش نزدیک بشی پس بهتره گورت رو گم کنی مایکل : اگه نکنم چی ؟(از روی صندلی بلند شد )*لورنزوبه وسط شکم مایکل *لورنزو این کار رو میکنم *مایکل رفت *ا.ت : لورنزو چیکار میکنی لورنزو : برای عشقم دعوا میکنم *پیشونیت رو بوسید * لورنزو: ا.ت سریع وسایلم رو جمع کن *ا.ت همه وسالیش رو توی کیفش گذاشت و بعد لورنزو گفت *ا.ت :لورنزو الان کجا میریم لورنزو : حوابگاه ره : ما فقط داشتیم با هم در میخوندیم لورتزو به حرف های پسره اهمیتی نداد و شروع کرد و جمع کردن وسایلات * لورنزو : ا.ت بیا بریم * و دستت رو کشید و باهم رفتین هاگزمید*
ریگولوس: * رفته بود هاگزمید و برات خوراکی مورد علاقت که سخت پیدا میشه رو خریده بود اول رفت تو اتاقت دید که نیستی به ذهنش رسید که شاید رفتی کتابخونه وقتی اومد توی کتابخونه دید که داری با مایکل حرف میزنی چون تو بعد از یک ساعت درس خوندن به مایکل استراحت دادی خیلی ناراحت بود فکر کرد که داری با مایکل لاس میزنی
خیلی ناراحت شد و نمیدونست باید چیکار کنه محکم خوراکی ها رو انداخت روی زمین ات متوجه صدا شد و نگاه کرد دید که ریگولوس خیلی ناراحت شد حرف زدن با مایکل رو تموم کرد و به سمت ریگولوس رفت * ریگولوس : ات تو با مایکل چیکار میکردی ا.ت : داشتم باهاش درس میخوندم ریگولوس : مطمئن باشم ات : اگه بهم اعتماد نداری میتونی بری در کتابا رو ببینی و مطمئن باش که دروغ نمیگم *خوراکیها رو که دیدی فهمیدی که رفته برات خوراکی موردعلاقت رو خریده
اینم از این
part²
یه پسر (مایکل)درس می خونیم و یهو میبینن ☆
(تئودور ، لورنزو ، ریگولوس)
تئودور : *اومد پیشت و بدون هیچ اهمیتی به مایکل خواست تو رو برره اون طرف تا باهات حرف بزنه که مایکل گفت *مایکل : هی ا.ت رو کجا می بری؟* تئودور عصبانی برگشت و یک مشت توی صورت مایکل خوابوند و بعد یقه ی مایکل رو گرفت و چسبوند به دیوار پشتش و چند تا مشت بهش زد تو اومدی تئودور و مایکل رو از هم جدا کردی و بعد تئودور رو کشیدی یک طرف و بعد گفتی * ا.ت : تئودور چته چرا اینچوری میکنی تئودور: من چمه فکر کنم تو بودی که ااشتی با مایکل خوش میگذروندی ا.ت : داشتم بهش درس میدادم تیودورتئودور: یعنی مطمئن باشم که کار دیگه ای باهاش نمی کردی ا.ت : مرسی از اعتمادی که بهم داری تئودور تئودور: ا.ت میدونی به تو بیشتر از چشمام اعتماد دارم ولی مایکل پسر بدیه * کلی با هات حرف زد و در آخر گفت * تئودور: دیگه لازم نکرده بهش چیزی یاد بدی و شب باهات کار دارم *کرم درون ا.ت فعال شد و گفت *ا.ت: چرا شب همین الان *و رفتیم توی اتاق و .....
لورنزو :* اومد پیشتون رو به مایکل گفت * لورنزو: در جریانی که این خانم کوچولو مال منه و شما حق نداری بهش نزدیک بشی پس بهتره گورت رو گم کنی مایکل : اگه نکنم چی ؟(از روی صندلی بلند شد )*لورنزوبه وسط شکم مایکل *لورنزو این کار رو میکنم *مایکل رفت *ا.ت : لورنزو چیکار میکنی لورنزو : برای عشقم دعوا میکنم *پیشونیت رو بوسید * لورنزو: ا.ت سریع وسایلم رو جمع کن *ا.ت همه وسالیش رو توی کیفش گذاشت و بعد لورنزو گفت *ا.ت :لورنزو الان کجا میریم لورنزو : حوابگاه ره : ما فقط داشتیم با هم در میخوندیم لورتزو به حرف های پسره اهمیتی نداد و شروع کرد و جمع کردن وسایلات * لورنزو : ا.ت بیا بریم * و دستت رو کشید و باهم رفتین هاگزمید*
ریگولوس: * رفته بود هاگزمید و برات خوراکی مورد علاقت که سخت پیدا میشه رو خریده بود اول رفت تو اتاقت دید که نیستی به ذهنش رسید که شاید رفتی کتابخونه وقتی اومد توی کتابخونه دید که داری با مایکل حرف میزنی چون تو بعد از یک ساعت درس خوندن به مایکل استراحت دادی خیلی ناراحت بود فکر کرد که داری با مایکل لاس میزنی
خیلی ناراحت شد و نمیدونست باید چیکار کنه محکم خوراکی ها رو انداخت روی زمین ات متوجه صدا شد و نگاه کرد دید که ریگولوس خیلی ناراحت شد حرف زدن با مایکل رو تموم کرد و به سمت ریگولوس رفت * ریگولوس : ات تو با مایکل چیکار میکردی ا.ت : داشتم باهاش درس میخوندم ریگولوس : مطمئن باشم ات : اگه بهم اعتماد نداری میتونی بری در کتابا رو ببینی و مطمئن باش که دروغ نمیگم *خوراکیها رو که دیدی فهمیدی که رفته برات خوراکی موردعلاقت رو خریده
اینم از این
- ۶.۷k
- ۱۱ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط