خانزاده

🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁

#خان_زاده
#فصل_سوم
#پارت11

اما وقتی کنار شاهو بودم کنار این مردم ایستادم تمام خط و مرزها رو زیر رو می کردم کمی با گیلاسی که توی دستم بود بازی کردم و خواستم روی میز بذازمش اما اینکه شاهو فکر کنه من از خوردن یک گیلاس مشروب میترسم باعث میشد که استرس و کنار بزارم گیلاس و کم کم مزه مزه کنم خیلی تمامش نوشیدم جام خالی روی میز گذاشتم لبخند روی صورت شاهو کش اومد دستشو دور شونه هام انداخت منو به خودش نزدیکتر کرد و گفت
_ بهترین کار و کردی دیگه مجبور نیستم اخم کنم تا تو بخوای چیزی بخوری با یه حرفم گوش بدی
احساس میکردم تنم هر لحظه داره گرم تر میشه هوا داشت خیلی گرم میشد رو به شاهو گفتم
اینجا زیادی گرم نیست ؟
نگاه مشکوکی به من انداخت و با پوزخند گفت فکر نمی کنم تو داغ شدی وگرنه اینجا خیلی هم خوبه شروع کردم با دستم خودم رو باد زدن به شاهو گفتم
_ بهتره بریم طبقه بالا اونجا خنک تره قبل از شاهو راه افتادم دل و جرات پیدا کرده بودم چه مرگم شده بود ؟ من از پله ها که بالا می رفتم چرخیدم به شاهو که دست به جیب داشت آهسته پله ها رو بالا میومد نگاه کردم
هنوز اون پوزخند روی صورتش بود

🌹🍁
@romankhanzadehh
😻☝️
دیدگاه ها (۱)

🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 #خان_زاده#فصل_سوم#پارت12این طبقه خالیه خالی بود ...

🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 #خان_زاده#فصل_سوم#پارت14دیدم که داشت لباسشو در م...

🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 #خان_زاده#فصل_سوم#پارت10همین رفتاراش بود که اون ...

🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 #خان_زاده#فصل_سوم#پارت8نه راه بیفت.. چون بهشون د...

part 4

#Gentlemans_husband#season_Third#part_267همه باهم اهانی زمزم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط