تو برنامه ای آقای غلامی والیبالیست ارزشمند کشورمان گفت تا
تو برنامه ای آقای غلامی والیبالیست ارزشمند کشورمان گفت تا چند وقت دیگه صاحب فرزند پسری خواهد شد که من به نوبه خودم به ایشان تبریک میگم. از او پرسیدند اگر هنگام تولد فرزندت مسابقه داشته باشی آیا سراغ بچه میری یا مسابقه. آقای غلامی در جواب گفتن که تولد فرزند یک اتفاق بزرگ در زندگی هر آدمی و یکبار هم بیشتر اتفاق نمیافته و اصلا چیزی مهمتر از به دنیا اومدن فرزندم نیست و..... خب راست میگه . منم جای ایشان بودم همین را میگفتم و همین تصمیم را میگرفتم. یهو یاد یکی از پستها در مورد شهدا افتادم که عینشو براتون میذارم . نمیدونم چی بگم . قضاوت با خودتون . چقدر مرد بودن اونا . .... الله اکبر .
برگی از خاطرات شهدا
چند روز پیش بچه دار شده بود.دم سنگر که دیدمش،لبه ی پاکت نامه از جیب کنار شلوارش زده بود بیرون.
گفتم:"هان،آقا مهدی خبری رسیده؟"چشم هایش برق زد.
گفت:" خبر که... راستش عکسش رو فرستادن".
خیلی دوست داشتم عکس بچه اش را ببینم.با عجله گفتم:"خب بده، ببینم".
گفت:" خودم هنوز ندیدمش". خورد توی ذوقم.
قیافه ام را که دید، گفت:" راستش می ترسم؛ می ترسم توی این بحبوحه ی عملیات،اگه عکسش رو ببینم، محبت پدر و فرزندی کار دستم بده و حواسم بره پیشش".
نگاهش کردم.چه می توانستم بگویم؟
گفتم:" خیلی خب،پس باشه هر وقت خودت دیدی، من هم می بینم".
ــــــــــــــــــــــــ
خاطره ای از شهید مهدی زین الدین تو که آن بالا نشستی،ص39-40
شادی روح شهداصلوات
برگی از خاطرات شهدا
چند روز پیش بچه دار شده بود.دم سنگر که دیدمش،لبه ی پاکت نامه از جیب کنار شلوارش زده بود بیرون.
گفتم:"هان،آقا مهدی خبری رسیده؟"چشم هایش برق زد.
گفت:" خبر که... راستش عکسش رو فرستادن".
خیلی دوست داشتم عکس بچه اش را ببینم.با عجله گفتم:"خب بده، ببینم".
گفت:" خودم هنوز ندیدمش". خورد توی ذوقم.
قیافه ام را که دید، گفت:" راستش می ترسم؛ می ترسم توی این بحبوحه ی عملیات،اگه عکسش رو ببینم، محبت پدر و فرزندی کار دستم بده و حواسم بره پیشش".
نگاهش کردم.چه می توانستم بگویم؟
گفتم:" خیلی خب،پس باشه هر وقت خودت دیدی، من هم می بینم".
ــــــــــــــــــــــــ
خاطره ای از شهید مهدی زین الدین تو که آن بالا نشستی،ص39-40
شادی روح شهداصلوات
- ۲.۴k
- ۱۸ مرداد ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط