هر که سودای تو دارد چه غم از هر که جهانش

هر که سودای تو دارد چه غم از هر که جهانش
نگران تو چه اندیشه و بیم از دگرانش

آن پی مهر تو گیرد که نگیرد پی خویشش
وان سر وصل تو دارد که ندارد غم جانش

هر که از یار تحمل نکند یار مگویش
وان که در عشق ملامت نکشد مرد مخوانش

#سعدی
دیدگاه ها (۷)

‍‌#فروغ_فرخزادسایه افکندی بر آن پایان و دردستت ریسمانی بود و...

زلف او دام است و خالش دانه آن دام و منبر امید دانه‌ای افتاده...

‌میان این سنگ و آفتاب پژمردگی افسانه شد؟درخت نقشی در ابدیت ر...

عشق تو مست و کف زنانم کردمستم و بیخودم چه دانم کردخلق گوید چ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط