خونه هایتانیا

خونه هایتانیا
رانیا که ز.یر ران بود با یه حالت منگ نگاهی به ران کرد و ران کمی خودشو بالا کشید
ران:رانیا...*تازه فهمیدم*عه.. رانیا تو...چیزه منو ببخش از قصد نبود *سرخ شد و سریع بلند شد*
رانیا:*درحال تجزیه تحلیل*ن.. نه م.. من.. خوبم... نه یعنی مشکلی نیست... *اروم بلند شد*
سانزو:مایکی گفت بریم خونش مثل اینکه رفیق قدیمیمون اومده توکیو
رانیا:رفیق قدیمی؟!
سانزو:اره! اویی ران برو اون برادر عروس دریاییتو بیدار کن بریم
ران:حرف دهنتو بفهم بعدشم بو گوه سگ الکل میدی گمشو حداقل برو حموم! *جدی*
ران:بیا گمشو برو حموم! *یه حوله پرت کرد سمت سانزو رو کله سانزو افتاد سانزو شبیه روح شده بود*
سانزو:صابون گل.نار نمیدی؟!
ران:خفه شو!! *دمپایی پرتاب کرد*
سانزو:ای کاش به کیانا میگفتم برام از ایران بیاره حیف شد*با همون حالت رفت سمت حموم*
ریندو با صدای اینا بلند شد و اومد داخل پذیرایی
ریندو:اون دیوونه چرا انقدر سر صدا تولید میکنه*خوابالو*
ران:دیوونه اس دیگه خودتم میگی
رانیا:ران...
ران:هوم؟!...
رانیا:کی میریم خونه مایکی؟! *حرفشو نگفت*
ران:بعد اینکه اون دیوونه بیاد فعلا صبحونه چی بخوریم؟!
ریندو:پنکیک خوبه؟!
ران:اره
ریندو:باشه پس خودت درست کن!!
ران:🗿
رانیا:من درست میکنم!!


(حال کنید چقد طولانی شده 🗿🧨پارت بعد 17 لایککککککککککک)