در همون حین که مرد بزرگتر در حال در آوردن دسته چک از توی
در همون حین که مرد بزرگتر در حال در آوردن دسته چک از توی جیبش بود همراه با مکث نگاهی به امیلیا انداخت. سری تکون داد و پوزخند صدا داری زد
_ اینطور....خوبه
+قطعا!
بعد از اینکه امیلی چک رو تحویل گرفت، بلند شد. تشکری کرد و تصمیم گرفت محل رو ترک کنه اما جئون مانع شد
_قاضی ها حق نوشیدن ندارن؟
دخترک آبروی بالا انداخت و پس از تحلیل و بررسی موقعیت ، لبش رو با زبون تر کرد و گفت:
+چرا! ولی اگه مهمون کسی باشن* با نیشخند
_بشین* با چشم به صندلی اشاره کرد
جئون نخی از توی پاکت سیگار برداشت ، با فندک سیگار رو به آتیش کشید و تنها به گفتن <<خوبه>> اکتفا کرد.
¹ hour later_ویو امیلیا
بعد از اینکه دست و صورتم رو شستم سر میز برگشتم، سرگیجه و حالت تهوع شدیدی که داشتم کمتر شده بود ولی هنوز هم وجود داشت. نگاهم رو به سمت جونگ کوک معطوف کردم، سرش روی میز بود و احتمالا خواب بود، چند باری صداش کردم ولی جواب نداد. نفس عمیقی کشیدم و پس از برداشتن وسایلم، از سر میز بلند شدم و راه افتادم. از روی انسانیت، دنبال لورا گشتم تا جونگ کوک رو ببره خونه. اما لورا سرش با مردهای دیگه بند بود، البته نمیشه گفت مرد!
لعنت به این حس عذاب وجدان! تاکسی آنلاین گرفتم و دوباره به سمت میز برگشتم، ¹⁰ دقیقه ای گذشت. به کمک یکی از گارسون ها آقای غول رو بلند کردم و به تاکسی رسوندمش. وقتی راننده ازم مقصد رو پرسید چیزی برای گفتن نداشتم، پس آروم روی شونه ی جونگ کوک که خواب بود زدم
+جونگ کوک خونه ات کجاست؟
چندین بار این عمل رو تکرار کردم ولی مستر، در خواب عمیقی به سر میبرد
اگه زمان به عقب برمیگشتم قطعا در مقصدی که انتخا کرده بودم تجدید نظر میکردم
Tomorrow ⁶:⁴²am_اتمام ویو امیلیا _ ویو جئون
با تابش شدید نور خورشید به تخم چشم هام از خواب بیدار شدم،دستی به چشم هام کشیدم و لعنتی زیر لب فرستادم. به ساعت مچی ام نگاه کردم کرد که ⁶:⁴³رو نشون میداد. بعد از مدت کوتاهی توجه ام رو به اطراف معطوف کردم. همه چیز ناآشنا بود،_باتوجه به اینکه تا به حال خونه ی لورا رو ندیده بودم پس_حتما خونه ی لورام پس خودش کجاست؟ به لباس هام نگاه کردم، عوض نشده بود. از روی تخت بلند شدمpart²⁴
_ اینطور....خوبه
+قطعا!
بعد از اینکه امیلی چک رو تحویل گرفت، بلند شد. تشکری کرد و تصمیم گرفت محل رو ترک کنه اما جئون مانع شد
_قاضی ها حق نوشیدن ندارن؟
دخترک آبروی بالا انداخت و پس از تحلیل و بررسی موقعیت ، لبش رو با زبون تر کرد و گفت:
+چرا! ولی اگه مهمون کسی باشن* با نیشخند
_بشین* با چشم به صندلی اشاره کرد
جئون نخی از توی پاکت سیگار برداشت ، با فندک سیگار رو به آتیش کشید و تنها به گفتن <<خوبه>> اکتفا کرد.
¹ hour later_ویو امیلیا
بعد از اینکه دست و صورتم رو شستم سر میز برگشتم، سرگیجه و حالت تهوع شدیدی که داشتم کمتر شده بود ولی هنوز هم وجود داشت. نگاهم رو به سمت جونگ کوک معطوف کردم، سرش روی میز بود و احتمالا خواب بود، چند باری صداش کردم ولی جواب نداد. نفس عمیقی کشیدم و پس از برداشتن وسایلم، از سر میز بلند شدم و راه افتادم. از روی انسانیت، دنبال لورا گشتم تا جونگ کوک رو ببره خونه. اما لورا سرش با مردهای دیگه بند بود، البته نمیشه گفت مرد!
لعنت به این حس عذاب وجدان! تاکسی آنلاین گرفتم و دوباره به سمت میز برگشتم، ¹⁰ دقیقه ای گذشت. به کمک یکی از گارسون ها آقای غول رو بلند کردم و به تاکسی رسوندمش. وقتی راننده ازم مقصد رو پرسید چیزی برای گفتن نداشتم، پس آروم روی شونه ی جونگ کوک که خواب بود زدم
+جونگ کوک خونه ات کجاست؟
چندین بار این عمل رو تکرار کردم ولی مستر، در خواب عمیقی به سر میبرد
اگه زمان به عقب برمیگشتم قطعا در مقصدی که انتخا کرده بودم تجدید نظر میکردم
Tomorrow ⁶:⁴²am_اتمام ویو امیلیا _ ویو جئون
با تابش شدید نور خورشید به تخم چشم هام از خواب بیدار شدم،دستی به چشم هام کشیدم و لعنتی زیر لب فرستادم. به ساعت مچی ام نگاه کردم کرد که ⁶:⁴³رو نشون میداد. بعد از مدت کوتاهی توجه ام رو به اطراف معطوف کردم. همه چیز ناآشنا بود،_باتوجه به اینکه تا به حال خونه ی لورا رو ندیده بودم پس_حتما خونه ی لورام پس خودش کجاست؟ به لباس هام نگاه کردم، عوض نشده بود. از روی تخت بلند شدمpart²⁴
- ۹.۷k
- ۱۰ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط