داستان سم سم آوردم براتون
داستان سم سم آوردم براتون😂
پیرزن ۶۰ ساله ای بر اثر حمله قلبی
تو بیمارستان بستری بود
تو اتاق جراحی لحظاتی مرگ رو تجربه کرد
وقتی که عزرائیل رو دید پشمک های پیرزن ریخت
از عزرائیل پرسید وقتِ من تمام شد؟😢
عزرائیل گفت خیر🙂 شما ۴۳ سال و ۲ ماه و ۸ روز دیگه
عمر میکنید . پیرزنه توی اونجاش عروسی گرانقیمتی برپا شد
بهوش میاد و یه تاکسی میگیره میره سمت خونه شون😍
رفت طلافروشی طلاهاشو فروخت و با پولش پوستشو کشید
لیپوساکشن کرد، شکمو جمع جور کرد،
کاشت گونه و چونه انجام داد، ابروها رو تتو کرد
موهاشو رنگ کرد ،
اون آویزونها رو داد بالا😂
خلاصه کلی به خودش رسید که اگه خدا بخواد
همکارِ خاله بشه🤦♂️😂
یه هفته بعد از آخرین عمل زیبایی که دافی سمی شده بود
هنگام مرخص شدن از سالن زیبایی وقتی خواست
از خیابون رد بشه با یه ماشین تصادف کرد
و بچاکِ سگ رفت😪😂 وقتی با عزرائیل روبرو شد
پرسید لاشی مگه نگفتی من ۴۳ سال فرصت دارم
چرا جونمو گرفتی😤☹
عزرائیل گفت ؛ پشمااام تو بودی😯😧😱
چقد داف شدی به ناموسم نشناختمت شرمنده😂😂😂😂
پیرزن ۶۰ ساله ای بر اثر حمله قلبی
تو بیمارستان بستری بود
تو اتاق جراحی لحظاتی مرگ رو تجربه کرد
وقتی که عزرائیل رو دید پشمک های پیرزن ریخت
از عزرائیل پرسید وقتِ من تمام شد؟😢
عزرائیل گفت خیر🙂 شما ۴۳ سال و ۲ ماه و ۸ روز دیگه
عمر میکنید . پیرزنه توی اونجاش عروسی گرانقیمتی برپا شد
بهوش میاد و یه تاکسی میگیره میره سمت خونه شون😍
رفت طلافروشی طلاهاشو فروخت و با پولش پوستشو کشید
لیپوساکشن کرد، شکمو جمع جور کرد،
کاشت گونه و چونه انجام داد، ابروها رو تتو کرد
موهاشو رنگ کرد ،
اون آویزونها رو داد بالا😂
خلاصه کلی به خودش رسید که اگه خدا بخواد
همکارِ خاله بشه🤦♂️😂
یه هفته بعد از آخرین عمل زیبایی که دافی سمی شده بود
هنگام مرخص شدن از سالن زیبایی وقتی خواست
از خیابون رد بشه با یه ماشین تصادف کرد
و بچاکِ سگ رفت😪😂 وقتی با عزرائیل روبرو شد
پرسید لاشی مگه نگفتی من ۴۳ سال فرصت دارم
چرا جونمو گرفتی😤☹
عزرائیل گفت ؛ پشمااام تو بودی😯😧😱
چقد داف شدی به ناموسم نشناختمت شرمنده😂😂😂😂
- ۵.۸k
- ۰۱ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط