part

part14🦋






‌ //چند ساعت بعد






نامجون«با سنگینی روی پلکام بیدار شدم و ساعتو چک کردم دیدم پنج عصره به نارا نگاه کردم دیدم دستاشو دور شکمم حلقه کرده و سرشو گذاشته رو سینم خیلی کیوت شده بود آروم دستاشو از دور کمرم باز کردم و سرشو رو بالشت صاف کردم و پتو رو روش کشیدم و رفتم پایین تا شام درست کنم از وقتی اومدم اینجا فقط نارا غذا درست کرده من تا حالا دست به چیزی نزدم واسه همین وسایل رو در آوردم و شروع کردم به درست کردن غذای مورد علاقه نارا تقریبا دو ساعت مشغول پختن غذا بودم که وقتی تموم شد و نشستم تو پذیرایی نارا اومد پایین





&داداش
-بیدار شدی
&اوهم چرا بیدارم نکردین
-خیلی خسته بودی دلم نیومد
&کاش بیدارم میکردین
-حالا چیزی نشده که بیا بشین برات غذا درست کردم
&شما چرا خودم درست میکردم
-از وقتی اومدم فقط تو غذا پختی این درست نیست که
&باشه ممنونم{نشست}
-بیا{یه بشقاب پر دوکبوکی رو گذاشت جلوش}
&وایی خیلی وقت بود اینو نخورده بودم مرسی
-میدونستم دوست داری درست کردم
&خیلی ممنونم داداش
-خواهش میکنم




//بعد شام




-نارا بیا اینور خودم جمع میکنم
&نه جمع میکنم
-عزیزم برو بشین
&چشم
-آفرین
&داداش
-بله
&شما آشپزی رو از کی یاد گرفتین؟
-همینجوری از اینور و اونور
&آهان
-خوب تموم شد






ادامه دارد...
دیدگاه ها (۹)

part15🦋&خسته نباشین - {نشست کنارش} خوب قرار بود امروز درس بخ...

part16🦋{تو ماشین}-چقدر دام برای خیابون های اینجا تنگ شده بود...

سلام فرشته های من چطورید؟امیدوارم که حالتون عالی باشه🦋خوشگلا...

part13🦋-نارا&جانم-میشه بیای تو بغلم بخوابی؟&برای چی-همینطوری...

part18🦋//خونه-نارا خیس آبی برو لباساتو عوض کن بیا پایین برات...

part25🦋&داداش-خوشگلم تو چرا بیدار شدی برو بخواب &شما خودتون ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط