تو که یک گوشهی چشمت غم عالم ببرد

تو که یک گوشه‌ی چشمت غم عالم ببرد
حیف باشد که تو باشی و مرا غم ببرد

نیست دیگر به خرابات خرابی چون من
باز خواهی که مرا سیل دمادم ببرد

حال آن خسته چه باشد که طبیبش بزند
زخم و بر زخم نمک پاشد و مرهم ببرد

آن که بر دامن احسان تو اش دسترسی ست
به دهان خامش اگر نام ز حاتم ببرد

زنگ چل ساله‌ی آیینه ما گرچه بسی ست
آتشی همدم ما کن که به یک دم ببرد

رنج عمری همه هیچ است اگر وقت سفر
رخ نماید که مرا با دل خرّم ببرد

من ندانم چه نیازی ست تو را با همه قدر
که غمت دل ز پریزاده و آدم ببرد

جان فدای دل دیوانه که هر شب برِ توست
کاش جاوید بدان کوی مرا هم ببرد

ذکر من نام دلارای حبیب است عماد!
نیست غم، دوست اگر نام مرا کم ببرد

#عماد_خراسانی
دیدگاه ها (۰)

چه سایه‌سار پر از لطف و رحمتی داری!به جمع سایه‌نشینان عنایتی...

این منمآبی رنگ پریده با شیشه‌هایی همه شکسته...

زن خوب فرمانبر پارساکند مرد درویش را پادشابرو پنج نوبت بزن ب...

هر کسی راهمدم غم‌ها و تنهایی مدانسایه همراه تو می‌آید ولی هم...

#پیرمرد ی تمام عمرش را بین #بازار و #کوچه سر می کردهرکسی بار...

پیر مردی تمام عمرش را بین بازاروکوچه سر می کردهرکسی بار در د...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط