شاید غبار روزمرگی فرصت نمی دهد حالم را بپرسی چقدر عجیب ک

شاید غبارِ روزمرگی فرصت نمی دهد حالم را بپرسی چقدر عجیب که دیگر برایت تفاوتی نمی کند
 اصلا حالم خوب باشد یا نه!
اصلا برایت تفاوتی نمی کند تا نیمه های شب بیدارم
و‌جان می کَنَم تا صبح شود
اهمیتی ندارد بغضی به سنگینیِ کوه را در گلویَم فرو می بَرَم و صبح چنان لبخند می زنم‌که گویی شادترینم...
مرا دیگر نمی بینی اصلا به چشم نمی آیم
می دانم می دانم خودم از تو خواسته ام حوالی من پرسه نزنی
حالم را نپرسی و بیخیالِ این دلِ پریش شوی
خودمانیم
عادت کرده بودی به حق دادنم،به سکوتم،به وقارم...
آه خدای من!
چقدر عاشقت بودم،چقدر غمت را خوردم
چقدر پا به پایَت در کوچه های تردید و دلواپسی قدم زدم
چقدر دستت را گرفتم
همان زمان که پاهایَت سُست شده بود
به چشمانِ نیمه جانت زل زدم و به تو اطمینان دادم‌ که می مانم
و تو هیچوقت ندانستی که خودم سرشار از ترس و غم بودم
تو هیچوقت درک نکردی که چقدر جنگیدم
برای داشتنت
چون هرگز به تو نگفتم چه عذابی
می کشم...مبادا گردی از غم چهره ات را بگیرد!
من اما متهم شدم به سنگدلی
به مجرم بودن به بی تفاوتی و‌نجنگیدن
کروکی نکش جانِ دلم
حضّار شهادت می دهند به متهم بودنم!
قلبِ‌من جراحتِ عمیقی‌برداشته که مرهمی برایش نمی یابم
اگر حالم را بپرسی بگویمت سخت
می گذرانم روزگاران را...
من بهانه گیر ترین دختر جهانم
برای خودم بهانه می آورم
شاید غبارِ روزمرگی فرصت نمی دهد حالم را بپرسی
می دانم می دانم خودم از تو خواسته ام حوالی من پرسه نزنی....

#غزاله_اسلامی
دیدگاه ها (۱)

واقعا دوستت دارم! گرچه شاید گاهی چنین به نظر نرسد، گاه شاید ...

میدونی چیه؟من میگم یه وقتایی باید نشست و هیچ کاری نکرد،آره د...

قدر ِ " آدم های همیشه در دسترس " رابدانیدهمان ها که هر زمان ...

چون گل پیچک ،، به دیوارِ دلت ،،، پیچیده ام .......وصل تو ،، ...

یک شب هم باید با هم بیدار بمانیم تا خود صبح . هی چشمهای تو پ...

دستم خواب رفته بود، دست راستم که گذاشته بودم زیر سرت و خوابت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط