چشم هایش داشت هر ثانیه باریک تر از قبل میشد خواب خودش را

چشم هایش داشت هر ثانیه باریک تر از قبل میشد، خواب خودش را میکشید پشت پلک هایش، خوابش می آمد
گفت:
اندازه ی یک عمر خسته ام.
باد محکم میخورد توی صورتش دست هایش توی باد تکان میخورد همینطور که چشم هایش را به خاطر شدت سرما بسته بود
با صدای بلند ادامه داد؛
دیدگاه ها (۱۱)

@mobi.m83

بلاخره یه روز یِه حال خوب، از دارو خونه میخرم..

♡𝑭𝒓𝒐𝒎 𝒎𝒚 𝒉𝒆𝒂𝒓𝒕 :: part⁵( ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط