رمان تاوان دروغ پارتهشتم
رمان تاوان دروغ #پارت_هشتم
بیخود میدویدم و گریه میکردم . به نیلوفر زنگ زدم .
_الو ؟ نازی ؟ عشق من کجایی ؟
_(با گریه ) الو... نیلوفر ....
_جانم عزیزم؟ چی شده ؟ چرا گریه میکنی ؟ بهت چیزی گفت ؟ کاری کرد ؟
_نیلوفر.... زود با مهیار ..... خودتو برسون ..... اینجا .....
_ادرس بده که زود اومدیم . راستی نازنین مامانت چی ؟
_ ........... ( ادرس داد ) نه ... بهش خبری نده ....
و قطع کردم . دیگه نمیتوستم . اخه چجوری درحالی که با دختراس چرت و پرت میگه و تحویلم میده ؟ اصلا درکش نمیکنم پسریه احمق غلطی ........
نشستم لب جوب . منتظر موندم تا بیان . سرمو گذاشتم رو زانوم و شروع کردم به گریه کردن .
خدااا چرا باید اینجوری بشه ؟؟؟ مگه من یه دختر لوس و احساساتی نبودم که یه داداش و یه خواهر و کلی رفیق داشتم ؟؟؟ پس چیشدن هااان؟؟ الان یکیشونم نیست ... مگه من دختر پر حرف مامان و شیطون بابام نبودم ؟؟؟ چرا اینجوری شد ؟؟؟؟ حالا به مامان بابام چی بگم ؟؟؟؟ بگم.عصر دروغ گفتم و رفتم بیرون با یه پسره که بهم گف دوسم داره ؟؟؟؟ امکان نداره میکشنم...
توی این وضعیت بد بارون گرفت . مونده بودم چکار کنم . نیلوفر و مهیارم نیومده بودن... قطعا یا مریض سخت میشدم یا فراری یا کشته ... پاشدم تا ساعتو نگاه کنم که چشمم به یه مسیج خورد : نازنین خواهری شرمندتم . مامانت فهمیده و با اون میایم دنبالت ....
چیییی؟؟؟؟ بدبخت شدم رفت. یعنی شما دوتا نفهم احمق نمیتونستین مسخره بازی نکنین .... هوووف حالا چه غلطی کنم ؟ کجا برم اصن ؟؟؟؟؟
به نظرتون نازنین کجا میره؟؟؟ داستان خطری شده و امکان هر اتفاقی هست .. کامنت و لایک فراموش نشه گوگولیا 😻 🍀 🍁
بیخود میدویدم و گریه میکردم . به نیلوفر زنگ زدم .
_الو ؟ نازی ؟ عشق من کجایی ؟
_(با گریه ) الو... نیلوفر ....
_جانم عزیزم؟ چی شده ؟ چرا گریه میکنی ؟ بهت چیزی گفت ؟ کاری کرد ؟
_نیلوفر.... زود با مهیار ..... خودتو برسون ..... اینجا .....
_ادرس بده که زود اومدیم . راستی نازنین مامانت چی ؟
_ ........... ( ادرس داد ) نه ... بهش خبری نده ....
و قطع کردم . دیگه نمیتوستم . اخه چجوری درحالی که با دختراس چرت و پرت میگه و تحویلم میده ؟ اصلا درکش نمیکنم پسریه احمق غلطی ........
نشستم لب جوب . منتظر موندم تا بیان . سرمو گذاشتم رو زانوم و شروع کردم به گریه کردن .
خدااا چرا باید اینجوری بشه ؟؟؟ مگه من یه دختر لوس و احساساتی نبودم که یه داداش و یه خواهر و کلی رفیق داشتم ؟؟؟ پس چیشدن هااان؟؟ الان یکیشونم نیست ... مگه من دختر پر حرف مامان و شیطون بابام نبودم ؟؟؟ چرا اینجوری شد ؟؟؟؟ حالا به مامان بابام چی بگم ؟؟؟؟ بگم.عصر دروغ گفتم و رفتم بیرون با یه پسره که بهم گف دوسم داره ؟؟؟؟ امکان نداره میکشنم...
توی این وضعیت بد بارون گرفت . مونده بودم چکار کنم . نیلوفر و مهیارم نیومده بودن... قطعا یا مریض سخت میشدم یا فراری یا کشته ... پاشدم تا ساعتو نگاه کنم که چشمم به یه مسیج خورد : نازنین خواهری شرمندتم . مامانت فهمیده و با اون میایم دنبالت ....
چیییی؟؟؟؟ بدبخت شدم رفت. یعنی شما دوتا نفهم احمق نمیتونستین مسخره بازی نکنین .... هوووف حالا چه غلطی کنم ؟ کجا برم اصن ؟؟؟؟؟
به نظرتون نازنین کجا میره؟؟؟ داستان خطری شده و امکان هر اتفاقی هست .. کامنت و لایک فراموش نشه گوگولیا 😻 🍀 🍁
- ۲۸.۳k
- ۲۷ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط