آتش و آب و آبرو با هم

آتش و آب و آبرو با هم
هر سه گشتند در سفر همراه

عهد کردند هر يکى گم شد
با نشانى ز خود شود پيدا
گفت آتش به هر کجا دود است
ميتوان يافتن مرا آنجا
آب گفتا نشان من پيداست
هر کجا باغ هست و سبزه بيا
آبرو رفت و گوشه اى بگرفت
گريه سر داد گريه اى جانکاه
آتش آن حال ديد و حيران شد
آب در لرزه شد ز سر تا پا
گفتش آتش که گريه ى تو ز چيست
آب گفتا بگو نشانه چو ما
آبرو لحظه اى به خويش آمد
ديدگان پاک کرد و کرد نگاه
گفت محکم مرا نگه داريد
گر شوم گُم نميشوم پيدا

#ستایش_قلب_سربی
#دلنوشته
#پندانه
دیدگاه ها (۰)

سـکوت باش و برگردغـــــم رفتن دلــــــم ویرانه‌تر کرداگــــ...

‌هیچ چیز درست نمی شود مادر !هر بار که با دستمالی مرطوب آیینه...

با من همان‌ باش که با خویشتنی من از نقاب‌ها از دروغ هااز دور...

گفتم  "دوستت"  دارم...!!!  "نگو"  نظر  "لطفته""چون"  نظر  "ل...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط