دخترشیطونبلا

#دختر‌شیطون‌بلا41


_ آخ آخ میگن هیچ گربه ای محض رضای خدا موش نمیگیره ها
_ آره دیگه چی فکر کردی

اینبار امیرحسین دستاش رو پشت سرش گذاشت و گفت:

_ پاشید بریم یه جایی

در تایید حرفش سرم رو تکون دادم و گفتم:

_ آره بخدا از روزی که برگشتیم همش تو خونه حوصلم سر میره
_ خب کجا بریم؟

پرهام عین نخود آش پرید وسط و گفت:

_ بریم کوه؟

سرم رو به نشونه ی تاسف براش تکون دادم و چیزی نگفتم.
با اخم نگاهم کرد و گفت:

_ چیه خب؟ کوه خوبه که
_ تو این گرما؟
_ خب خوش میگذره به جاش
_ بالا رفتن از کوه تو این گرمای شدید خوش گذشتن داره آخه؟
_ خب شما میفرمایید کجا بریم؟

همیشه وقتی میخواستم فکر کنم، چشمام رو ریز میکردم و پرهامم این حرکتم رو مسخره میکرد!

_ باز رفت تو فکر چشماش مثل چینیا شد!
_ زهرمار
_ خب نتیجه فکرتون رو بفرمایید
_ بریم شهربازی

یلدا با شنیدن حرفم دستاش رو به هم کوبید و با ذوق گفت:

_ وای عالیه
_ همه موافقن؟

هیچکس مخالفتی نکرد پس از سرجام پاشدم و گفتم:

_ پس من برم لباسام رو بپوشم

که سامان یکی از ابروهاش رو بالا انداخت و گفت:

_ جان؟
_ چیه؟
_ شما کجا؟
_ چی میگی!
_ میگم شما هنوز کلی کار داری بعد میخوای پاشی بیای شهربازی؟

یه دوتا نفس عمیق کشیدم تا نزنم همونجا لهش کنم و بعد رو به یلدا گفتم:

_ میسپرمش به خودت عشقم
_ حله تو برو آماده شو

همینطور که داشتم میرفتم به پگاه هم اشاره کردم که دنبالم بیاد؛ اونم سریع گرفت و از سرجاش پاشد.
وارد اتاق که شدیم به سمت مانتو و شالم رفتم؛ پگاه هم روی یکی از صندلیها نشست و گفت:

_ جانم؟
_ به بچه ها که گفتی من اینجام چیزی نگفتن؟
_ نه فقط مثل من تعجب کردن چون واقعا فکرش رو نمیکردیم جرئتت رو انجام بدی!
_ میدونی که زیر حرفم نمیزنم حتی اگه قرار باشه به فنا برم
_ آره میدونم
دیدگاه ها (۱۰)

قوی باشید عید داره میادتحمل کنید چیزی نمونده😁😁😁داره میرسه دی...

خردادیا تولدتون مبارک 🌺🌺😍

#دختر‌شیطون‌بلا40پرهام برای اولین بار تو عمرش کاملاً جدی گفت...

#دختر‌شیطون‌بلا39با پوزخند نگاهم کرد و گفت:_ والا از تو برمی...

وسط یه بازار شلوغ خیلی اتفاقی چشمامون بهم قفل شد... پلک نزد،...

دختر سایهPart=13+زمانی که شما بهم دست میزنید همچین حسی ندارم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط