پارت چهلم

پارت چهلم

از زبان دایون=ماشین جلوی تالار ایستاد نورهای سفید و طلایی جلوی چشمم می‌رقصیدن ولی هیچ درخشش و شادی‌ای توی دلم نبود جونگ‌ هی پیاده شد دور ماشین اومد و در رو برام باز کرد لبخندش هنوز همون لبخند سرد و مصنوعی بود

جونگ هی: بفرما عروس خانم... همه منتظرن

دلم می‌خواست نرم کاش همون‌جا توی ماشین می‌موندم. ولی مجبور بودم پاها‌م می‌لرزیدن وقتی قدم گذاشتم بیرون بوی گل، عطر مهمونا، صدای خنده‌ها... همه‌چیز قشنگ بود اما برام مثل یه کابوس به‌هم‌پیچیده بود

همه داشتن نگاهم می‌کردن، نگاهایی پر از تحسین اما هیچ‌کس نمی‌دونست پشت اون لباس سفید، یه دل سیاه از ترسه....جونگ‌ هی دستم رو گرفت و به‌طرف در بزرگ تالار برد نگاهم به آینه‌ی قدی کنار در افتاد... یه دایون خسته با چشم‌های سرخ و لبخند دروغی...

جونگ هی زیر لب گفت

جونگ هی: لبخند یادت نره نذار کسی بفهمه چه خبره

دایون : چرا؟ چرا داری این کارو با من می‌کنی؟(با صدای خفه)

جونگ‌هی لبخند زد و خیلی آروم گفت

جونگ هی: چون تو انتخاب خودم بودی حتی اگه نخوای...

در تالار باز شد. صدای تشویق و موزیک پخش شد. نورها مستقیم افتادن روی ما.
همه خوشحال بودن جز من.
همه لبخند می‌زدن جز من.

همون‌جا وسط اون نور و صدا، حس کردم دیگه هیچی از دایون باقی نمونده... فقط یه سایه با لباس سفید، که داشت نقش عروس خوشبخت رو بازی می‌کرد.......
دیدگاه ها (۲۲)

زندگی نامعلوم

زندگی نامعلوم

زندگی نامعلوم

زندگی نامعلوم

زندگی نامعلوم

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط