بازی مرگ
[ بازی مرگ ]
پارت ۹۵
دکتر از آنجا رفت ولی حال جونگ کوک هر دفعه بدتر و بدتر میشد سفیدی چشم هایش زرد شده بودند باز هم حالش بهم خورد اما این دفعه بدتر بود
اوقی زد و دستشو گذاشت روی دهانش دیگه حتا سره پاهایش هم نمیتوانست بی ایستاد
روی زانو هایش فرود آمد هری نگران سمتش دوید کناری زانو زد و نگران بهش خیره شد هری : چی شده حالت خوبه ... دکتر دکتر یکی بیاد اینجا
سرُم قطره به قطره در رگ هایش جاری میشد سکوتی در آن اتاق حک فرما بود فقط دست سرد جونگ کوک در دست گرم هری بود
روی صندلی کنار تخت نشسته بود نگران به عشقش خیره شده بود اما دکتر فقط گفته بود مسمومیت غذاست چیزه خاصی نیست اما دل اون باز هم بی قرار بود
تنها دو یون در اتاق بود کس دیگری از این موضوع خبر نداشتند
بلاخره بعد از چندین ساعت پلک هایش را باز کرد به آرامی چشم دوخت به همسرش
هری سریع سمتش بلند شد درحالیکه دستش رو سفت در دستش گرفته بود
خم شد و پیشانیش رو با عشق و محبت بوسید دست رو موهایش میکشید و از روی پیشونی سفیدش کنار میزد بازم پیشونیش رو بوسید
هری : خیلی نگرانت شدم
جونگ کوک لبخند آرام و ضعیفی زد هم چنان با چشم های سیاهش به عشقش نگاه میکرد ضعیف گفت جونگ کوک : پرنسس
از این لقبی که روش گذاشته بود به دست خوشش آمده بود با خنده گفت
هری : بله جئون
جونگ کوک : بریم خونه
هری : اما نمیشه هنوز زوده که
باز هم ضعیف بیان کرد جونگ کوک : اینجا موندن خطرناکه یه پرنسس هست تا ازم مواظبت کنه
هری به شدت خوشحال و قلبش تند میزد بلاخره یخ های بین شون داشت آب میشد با خوشحالی دست کشید روی موهای نرم و مشکی شوهرش
و خندون گفت هری : باشه بریم
خم شد و برای دفعه سوم پیشونیش رو بوسید جونگ کوک به آرومی چشم هایش را بست احساس آرامش میکرد،
پارت ۹۵
دکتر از آنجا رفت ولی حال جونگ کوک هر دفعه بدتر و بدتر میشد سفیدی چشم هایش زرد شده بودند باز هم حالش بهم خورد اما این دفعه بدتر بود
اوقی زد و دستشو گذاشت روی دهانش دیگه حتا سره پاهایش هم نمیتوانست بی ایستاد
روی زانو هایش فرود آمد هری نگران سمتش دوید کناری زانو زد و نگران بهش خیره شد هری : چی شده حالت خوبه ... دکتر دکتر یکی بیاد اینجا
سرُم قطره به قطره در رگ هایش جاری میشد سکوتی در آن اتاق حک فرما بود فقط دست سرد جونگ کوک در دست گرم هری بود
روی صندلی کنار تخت نشسته بود نگران به عشقش خیره شده بود اما دکتر فقط گفته بود مسمومیت غذاست چیزه خاصی نیست اما دل اون باز هم بی قرار بود
تنها دو یون در اتاق بود کس دیگری از این موضوع خبر نداشتند
بلاخره بعد از چندین ساعت پلک هایش را باز کرد به آرامی چشم دوخت به همسرش
هری سریع سمتش بلند شد درحالیکه دستش رو سفت در دستش گرفته بود
خم شد و پیشانیش رو با عشق و محبت بوسید دست رو موهایش میکشید و از روی پیشونی سفیدش کنار میزد بازم پیشونیش رو بوسید
هری : خیلی نگرانت شدم
جونگ کوک لبخند آرام و ضعیفی زد هم چنان با چشم های سیاهش به عشقش نگاه میکرد ضعیف گفت جونگ کوک : پرنسس
از این لقبی که روش گذاشته بود به دست خوشش آمده بود با خنده گفت
هری : بله جئون
جونگ کوک : بریم خونه
هری : اما نمیشه هنوز زوده که
باز هم ضعیف بیان کرد جونگ کوک : اینجا موندن خطرناکه یه پرنسس هست تا ازم مواظبت کنه
هری به شدت خوشحال و قلبش تند میزد بلاخره یخ های بین شون داشت آب میشد با خوشحالی دست کشید روی موهای نرم و مشکی شوهرش
و خندون گفت هری : باشه بریم
خم شد و برای دفعه سوم پیشونیش رو بوسید جونگ کوک به آرومی چشم هایش را بست احساس آرامش میکرد،
- ۶.۶k
- ۲۲ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط