چان هم بلند شد و به سمت جونگینی رفت که از استرس زیاد پوست ...
ᴘᴀʀᴛ•⁵
چان هم بلند شد و به سمت جونگینی رفت که از استرس زیاد پوست کنار ناخنشو کنده بود.
" توعم نگران نباش، بالاخره الان فلیکس با تو خوب تر از ماعه... باهاش حرف بزن و ارومش کن، اگه تونستی راضیش کنی، شب بیارش کافه هتل و اگه نتونستی خودت تنهایی بیا"
و هر سه نفر با هم اتاق رو ترک کردن. و الان جونگین تنها شده بود، هیچ نمیدونست باید چیکار کنه.
سه ساعتی میشد فلیکس توی اتاقه و هیچ صدایی ازش در نمیامد. تصمیم گرفت بره و باهاش حرف بزنه. سمت در رفت و تق آرومی به در زد.
"هیونگ؟ میشه بیام داخل؟"
صدای اروم و ضعیفی از پشت در اومد.
"بیا تو"
در رو باز کرد و با صحنه دلخراشی رو به رو شد
فلیکس کف اتاق نشسته بود و از چشم های قرمز شده اش میشد فهمید کلی گریه کرده و اون عادت بدش برگشته... عادت بدی که دقیقا بعد دو هفته موندن توی افریقا پیدا کرده بود، اسیب زدن به خودش با هر چیزی که تیز و برنده باشه! اروم وارد اتاق شد و کنارش نشست.
" من اینجام تا به تک تک حرفات گوش کنم، باشه؟"
"روز خداحافظی توی فرودگاه، هیون حتی نگاهمم نمیکرد...درست مثل وقتی که اومدن اینجا گناهم چیه مگه؟"
بغض سنگینی توی گلوش بود.
"هیونگ، شاید هیونجین هم به زمان نیاز داشته... نمیدونم شاید نمیتونسته درک کنه داره چه اتفاقی میوفته"
مکثی کرد و به سمتش رفت و هیونگشرو در اغوشش فرو برد.
"الانم نمیخوام بگم حق با اوناس... توعم به اندازه کافی اسیب دیدی، و این کاری که داری با خودت میکنی، باعث اسیب بیشتری به خودت میشه...بجای بریدن دستات بیا و باهام صحبت کن..باشه هیونگ؟"
چشم های قرمز و لبخند شیرین روی لباش تضاد زیبایی توی صورت بی نقصش شکل داده بود.
"چان هیونگ گفت اگه اروم شدی شب با هم بریم کافه هتل تا حرف بزنین، میای؟"
به سرعت لبخندش محو شد.
" نه، الان اصلا اوضاع خوبی ندارم، بابت حرف هایی که بهشون زدم پشیمونم... بزارش برا فردا"
جونگین با لبخند گرمی بیشتر اون رو به خودش فشرد.
"باشه.. تا میری یه دوش بگیری برات یه غذای خوشمزه درست میکنم، درست مثل اون زمانی که توی آفریقا بودیم"
بعد اینکه فلیکس به سمت حموم داخل اتاق رفت به سرعت سوییشرت طوسی رنگش رو برداشت و به سمت کافه هتل دویید. وقتی رسید با دیدن چان و لینو و هان که روی میز پنج نفره نشسته بودن لبخندی زد وبه سمتشون رفت. چان با دیدن اینکه جونگین تنها اومده فهمیده که فلیکس راضی نشده هنوز هم حرف بزنه.
" تنها اومدی که پسر"
جونگین صندلی کنار هان رو عقب کشید و کنارش نشست.
"راستش باهاش حرف زدم، الان اروم شده، ولی باز هم به خودش آسیب زده"
چان با نگرانی نگاهی به جونگین انداخت.
"چـ.. چی؟"
هر سه نفر بیشتر نگران شدن.
ـــــــــــ
نظرتون خانومیا؟ 💋
چان هم بلند شد و به سمت جونگینی رفت که از استرس زیاد پوست کنار ناخنشو کنده بود.
" توعم نگران نباش، بالاخره الان فلیکس با تو خوب تر از ماعه... باهاش حرف بزن و ارومش کن، اگه تونستی راضیش کنی، شب بیارش کافه هتل و اگه نتونستی خودت تنهایی بیا"
و هر سه نفر با هم اتاق رو ترک کردن. و الان جونگین تنها شده بود، هیچ نمیدونست باید چیکار کنه.
سه ساعتی میشد فلیکس توی اتاقه و هیچ صدایی ازش در نمیامد. تصمیم گرفت بره و باهاش حرف بزنه. سمت در رفت و تق آرومی به در زد.
"هیونگ؟ میشه بیام داخل؟"
صدای اروم و ضعیفی از پشت در اومد.
"بیا تو"
در رو باز کرد و با صحنه دلخراشی رو به رو شد
فلیکس کف اتاق نشسته بود و از چشم های قرمز شده اش میشد فهمید کلی گریه کرده و اون عادت بدش برگشته... عادت بدی که دقیقا بعد دو هفته موندن توی افریقا پیدا کرده بود، اسیب زدن به خودش با هر چیزی که تیز و برنده باشه! اروم وارد اتاق شد و کنارش نشست.
" من اینجام تا به تک تک حرفات گوش کنم، باشه؟"
"روز خداحافظی توی فرودگاه، هیون حتی نگاهمم نمیکرد...درست مثل وقتی که اومدن اینجا گناهم چیه مگه؟"
بغض سنگینی توی گلوش بود.
"هیونگ، شاید هیونجین هم به زمان نیاز داشته... نمیدونم شاید نمیتونسته درک کنه داره چه اتفاقی میوفته"
مکثی کرد و به سمتش رفت و هیونگشرو در اغوشش فرو برد.
"الانم نمیخوام بگم حق با اوناس... توعم به اندازه کافی اسیب دیدی، و این کاری که داری با خودت میکنی، باعث اسیب بیشتری به خودت میشه...بجای بریدن دستات بیا و باهام صحبت کن..باشه هیونگ؟"
چشم های قرمز و لبخند شیرین روی لباش تضاد زیبایی توی صورت بی نقصش شکل داده بود.
"چان هیونگ گفت اگه اروم شدی شب با هم بریم کافه هتل تا حرف بزنین، میای؟"
به سرعت لبخندش محو شد.
" نه، الان اصلا اوضاع خوبی ندارم، بابت حرف هایی که بهشون زدم پشیمونم... بزارش برا فردا"
جونگین با لبخند گرمی بیشتر اون رو به خودش فشرد.
"باشه.. تا میری یه دوش بگیری برات یه غذای خوشمزه درست میکنم، درست مثل اون زمانی که توی آفریقا بودیم"
بعد اینکه فلیکس به سمت حموم داخل اتاق رفت به سرعت سوییشرت طوسی رنگش رو برداشت و به سمت کافه هتل دویید. وقتی رسید با دیدن چان و لینو و هان که روی میز پنج نفره نشسته بودن لبخندی زد وبه سمتشون رفت. چان با دیدن اینکه جونگین تنها اومده فهمیده که فلیکس راضی نشده هنوز هم حرف بزنه.
" تنها اومدی که پسر"
جونگین صندلی کنار هان رو عقب کشید و کنارش نشست.
"راستش باهاش حرف زدم، الان اروم شده، ولی باز هم به خودش آسیب زده"
چان با نگرانی نگاهی به جونگین انداخت.
"چـ.. چی؟"
هر سه نفر بیشتر نگران شدن.
ـــــــــــ
نظرتون خانومیا؟ 💋
- ۲.۸k
- ۱۸ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط