وصیت
"وصیت"
آن هنگام که ملحفه ی سپید مرگ را
مثل لباس عروس ها
روی تن رنجورم میکشید،
دست هایم را بیرون بگذاریید!
شاید بیاید،
و بفهمد به دست هایی که برای آمدنش
هر روز به آسمان دراز شده،
چقدر عشق بدهکار است!
شاید لااقل برای وداع رد اشک هایم را ببوسد..
وصیت میکنم هرگز؛
قبل از آمدنش راه نفس هایم را گل نگیرید!
شاید عمرم به دنیا باشد..
شاید دوباره؛
از شدت شوق زنده شوم!
آن هنگام که ملحفه ی سپید مرگ را
مثل لباس عروس ها
روی تن رنجورم میکشید،
دست هایم را بیرون بگذاریید!
شاید بیاید،
و بفهمد به دست هایی که برای آمدنش
هر روز به آسمان دراز شده،
چقدر عشق بدهکار است!
شاید لااقل برای وداع رد اشک هایم را ببوسد..
وصیت میکنم هرگز؛
قبل از آمدنش راه نفس هایم را گل نگیرید!
شاید عمرم به دنیا باشد..
شاید دوباره؛
از شدت شوق زنده شوم!
- ۳۴۹
- ۲۹ بهمن ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط