این ماجرا کاملا واقعی است
این ماجرا کاملا واقعی است ! :
گفتم : مادر!
گفت : جانم!
گفتم : درد دارم!
گفت : بجانم!
گفتم : خسته ام!
گفت : پریشانم!
گفتم : گرسنه ام!
گفت : بخور از سهم نانم!
گفتم : کجا بخوابم!
گفت : روی چشمانم!
گفتم : پارچ آب برگشت رو فرش!
گفت : ای خدا ذلیلت کنه ، بمیری راحت بشم از دستت !😄
گفتم : مادر!
گفت : جانم!
گفتم : درد دارم!
گفت : بجانم!
گفتم : خسته ام!
گفت : پریشانم!
گفتم : گرسنه ام!
گفت : بخور از سهم نانم!
گفتم : کجا بخوابم!
گفت : روی چشمانم!
گفتم : پارچ آب برگشت رو فرش!
گفت : ای خدا ذلیلت کنه ، بمیری راحت بشم از دستت !😄
- ۱.۵k
- ۱۵ دی ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط