عشق خونین
《 عشق خونین 》
پارت ۴۹
ات : نه بعدا حرف میزنیم الان باید برم
لباس بلند و قرمزش را با دست هایش بلند کرد تا راحت تر بره
سمته همان جا رفت و گفت
ات : میشه راه بدین چرا همه شما اینجا جم.....
وقتی جیمین را اونجوری دیدی با سست شدن باهاش مواجه شد و ترس اینکه بازم جیمین مثل سابق شده بود همه مردم را دور کرد و با صدا بلند میگفت : برین عقب
بدنش فقد میلرزید و چشم هایش سفید شده بود رو زمین اوفتاد بود سوی جانگ و سویون بالا سرش نشسته بود و سویون در حال گریه کردن بود نگران بهش نگاه میکرد و سوی جانگ مثل همیشه میگفت : آروم باش .. چیزی نیست
سرش را گذاشت رو پاهایش و آروم گفت
ات : آروم باش جیمین چیزی نیست
جیمین از خود بی خود شده بود هیچی جلو دارش نبود دست هایش را دوره سرش پیچاند و سرش را از رو پاهای ات انداخت پایین دیگه دندان هایش رو هم چسپاند و با صدا نا معلوم گفت
جیمین : ات ... ات .... ات ...
دوباره سرش را گذاشت رو پاهایش و با بغض تو گلوش گفت
ات : پیشتم جیمینم پیشتم
چشم های سفیدش کم کم قرمز میشدن ات زود روبه سوی جانگ کرد
اون فقد شوکه به چشم های جیمین نگاه میکرد
ات : سوی جانگ زود باید بریم اتاق خالی که هیچ کسنباشه
یونگی: از این طرف اونا سمت چپ اتاق خالی هست
ات و سوی جانگ جیمین رو بلند کردن و سمته همان اتاق رفتن سویون هم کتابی که در دست جیمین بود هالا زیره پا آدم ها اوفتاده بود را برداشت و سمت اونا رفت وارد اتاق شدن
و جیمین رو بردن سمته مبل و دراز کشید ...
کمی لرزه بدنش خوب شده بود ات نگران دستش را گرفته بود جیمین کمی آروم شد و انگار خواب بود آروم نفس میکشید و با چهره غرق در خواب .. سوی جانگ و سویون ایستاده بودن و به جیمین نگاه میکردن تا اینکه جیمین چشم هایش را باز کرد و سویون با ذوق سمتش رفت و کنا ات ایستاد
ات : جیمین خوبی عزیزم
جیمین رو مبل نشست و انگار عوض شده بود با جدیت گفت
جیمین: همتون برید بیرون
سویون : داداش خیلی نگرانت بو....
حرفش کامل نشده بود که جیمین به سمتش رفت و بازوش را با تمام زود گاز گرفت بازم با چشم های مثل خ*ون و بلند شدن نیش هایش خونآشامی و اختیار خودش را از دست داده بود سوی جانگ شوکه زود سمتش رفت و جیمین رو هول داد و از سویون دورش کرد سویون با گریه های که میکرد با صدا آروم و جیمینی که اوفتاده بود رو زمین به خودش اومد رنگ چشم هایش عادی شده بود و جا نیش های خودش را دید رو باز سویون بغضی تو گلوش چرخید و با گریه گفت
جیمین : نمیخواهم ... به شما .. آسیب... برسونم
سویون پشته سرش سوی جانگ ایستاده بود ات هنوز به اونا نگاه میکرد و از رو زمین بلند شد سمته جیمین رفت و باز جیمین رو گرفت تا خواست بلندش کنه جیمین با زوره خودش هولش داد که افتاد رو زمین
سوی جانگ زود سمته ات رفت
پارت ۴۹
ات : نه بعدا حرف میزنیم الان باید برم
لباس بلند و قرمزش را با دست هایش بلند کرد تا راحت تر بره
سمته همان جا رفت و گفت
ات : میشه راه بدین چرا همه شما اینجا جم.....
وقتی جیمین را اونجوری دیدی با سست شدن باهاش مواجه شد و ترس اینکه بازم جیمین مثل سابق شده بود همه مردم را دور کرد و با صدا بلند میگفت : برین عقب
بدنش فقد میلرزید و چشم هایش سفید شده بود رو زمین اوفتاد بود سوی جانگ و سویون بالا سرش نشسته بود و سویون در حال گریه کردن بود نگران بهش نگاه میکرد و سوی جانگ مثل همیشه میگفت : آروم باش .. چیزی نیست
سرش را گذاشت رو پاهایش و آروم گفت
ات : آروم باش جیمین چیزی نیست
جیمین از خود بی خود شده بود هیچی جلو دارش نبود دست هایش را دوره سرش پیچاند و سرش را از رو پاهای ات انداخت پایین دیگه دندان هایش رو هم چسپاند و با صدا نا معلوم گفت
جیمین : ات ... ات .... ات ...
دوباره سرش را گذاشت رو پاهایش و با بغض تو گلوش گفت
ات : پیشتم جیمینم پیشتم
چشم های سفیدش کم کم قرمز میشدن ات زود روبه سوی جانگ کرد
اون فقد شوکه به چشم های جیمین نگاه میکرد
ات : سوی جانگ زود باید بریم اتاق خالی که هیچ کسنباشه
یونگی: از این طرف اونا سمت چپ اتاق خالی هست
ات و سوی جانگ جیمین رو بلند کردن و سمته همان اتاق رفتن سویون هم کتابی که در دست جیمین بود هالا زیره پا آدم ها اوفتاده بود را برداشت و سمت اونا رفت وارد اتاق شدن
و جیمین رو بردن سمته مبل و دراز کشید ...
کمی لرزه بدنش خوب شده بود ات نگران دستش را گرفته بود جیمین کمی آروم شد و انگار خواب بود آروم نفس میکشید و با چهره غرق در خواب .. سوی جانگ و سویون ایستاده بودن و به جیمین نگاه میکردن تا اینکه جیمین چشم هایش را باز کرد و سویون با ذوق سمتش رفت و کنا ات ایستاد
ات : جیمین خوبی عزیزم
جیمین رو مبل نشست و انگار عوض شده بود با جدیت گفت
جیمین: همتون برید بیرون
سویون : داداش خیلی نگرانت بو....
حرفش کامل نشده بود که جیمین به سمتش رفت و بازوش را با تمام زود گاز گرفت بازم با چشم های مثل خ*ون و بلند شدن نیش هایش خونآشامی و اختیار خودش را از دست داده بود سوی جانگ شوکه زود سمتش رفت و جیمین رو هول داد و از سویون دورش کرد سویون با گریه های که میکرد با صدا آروم و جیمینی که اوفتاده بود رو زمین به خودش اومد رنگ چشم هایش عادی شده بود و جا نیش های خودش را دید رو باز سویون بغضی تو گلوش چرخید و با گریه گفت
جیمین : نمیخواهم ... به شما .. آسیب... برسونم
سویون پشته سرش سوی جانگ ایستاده بود ات هنوز به اونا نگاه میکرد و از رو زمین بلند شد سمته جیمین رفت و باز جیمین رو گرفت تا خواست بلندش کنه جیمین با زوره خودش هولش داد که افتاد رو زمین
سوی جانگ زود سمته ات رفت
- ۱۴.۳k
- ۲۲ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط