دوستدختراجارهای

#دوست_دختر_اجاره_ای
#پارت_هفتم (پارت_آخر)

ا.ت :هی دختر عوضی چیکار میکنی ها من دیگه

یه لحظه هم اینجا نمیتونم بمونم ددی بیا

بریم

کوک: ددی؟[ قربون حرف زدنت برم ا.ت

امشب من با تو کار دارم هه هه تو دلش

میگفتا ]

م.ت:هعی دختره هرزه چی میگی

پ.کوک: عزیزم آروم مهمونا میشنون

م.کوک: بزار بشنون تو دختره هرزه تو حق

کوک نزاشت حرف مادرش تموم بشه و که یع سیلی بهش زد و گفت

کوک: من دیگه بچه نیستم که واسه من انتخاب کنی

ویو ا.ت:

کوک متنظر جواب نموند و دست منو گرفت و سوار ماشین کرد

سوار ماشینم که کرد رفتم روی پاهاش نشستم کوک بدون اینکه چیزی بگه بدنم رو سفت چسبوند به خودش و لمسم میکرد

رسیدیم عمارت که کوک در رو برام باز کرد داخل عمارت شدیم رفتم اتاق که کوک پشت سرم آمد و لباسش رو در آورد لبام رو مک میزدم منم همراهیش میکردم کوک با یه حرکت لباسم رو جر داد و بدون اینکه عادت کنم واردم کرد و سرعتی تلمبه میزد و بهم گفت

کوک: باید واسم ناله بکشی

ا.ت:چشم ددی

اسمات😶


ا.ت:اوم

کوک: بیا بریم حموم زیر دلت رو ماساژ بدم

ا.ت: باشع

وارد حموم شدیم کوک زیر دلم رو ماساژ داد از حموم آمدیم بیرون و رو تخت دراز کشیدیم

صبح از خواب پاشدم بغل کوک بودم سفت بغلم کرده از بغلش خواستم بیام برون ولی نتونستم دوباره سعی کردم که کوک بیدار شد گفت

کوک: بیدار شدی بیب

ا.ت: هعی منو با این اسم صدا نزن

از رو تخت خواستم پاشم ولی افتادم زمین کوک آمد کمکم کنه که گفت

ا.ت: ولم کن [با گریه] معلم نیست دیشب باهام چی کردی

کوک: کاری کردم که مال خودم بشی

ا.ت: کوک بلندم کرد و گذاشت رو تخت

کوک: چند روزی بود آ.ت باهام حرف نمیزد و حتی باهام غذا نمی‌خورد و هی دستش رو دلش بود تصمیم گرفتم ببرمش دکتر

کوک: ا.ت پاشو بریم دکتر

ا.ت:......

کوک: مگه با تو نیستم میگم پاشو

ا.ت: سریعی بغضم ترکید و گریه کردم و گفتم ارباب لازم نیست بریم دکتر

کوک: مگه روز اول بهت قوانین رو بهت نگفتم ها

ا.ت:با چشمای گریون گفتم چشم ارباب تا خواستم پا شم افتادم زمین

کوک: بیا کمکت میکنم

سوار ماشینش کردم رفتیم دکتر


ا.ت رفت پیش دکتر و دکتر گفت چند ساعت طول میکشه

بعد 2 ساعت دکتر آمد بیرون و گفت


دکتر : آقا بهتون تبریک میگم شما پدر شدی

کوک: با خوشحالی گفتم وای پدر شدم عررر

دکتر : یه دوقلو هست یه دختر و یه پسر


چند سال بعد


ا.ت : منو کوک 3 سال که یه دختر و پسر داریم و خوب منم کوک رو دوست دارم

کوک: منو ا.ت الان ازدواج کردیم و 2 تا بچه ناناز داریم اولش که ا.ت نعمید مادر شد ناراحت بود و با من سرد و بعدش باهم خوب شدیم و الان یه زندگی عالی داریم👨‍👩‍👧‍👦💞

تمام

#پایان_پارته_آخر



نظرتون مهمه واسم💞
دیدگاه ها (۲۲)

خوب دوستان این فیک تموم شد امید وارم خوشتون آومده باشه 🤍🇯🇵می...

ی رمان از یونگی مینویسم بعد از جین 🤍

#دوست_دختر_اجاره_ای #پارت_ششمم.کوک جواب بده کوک: من نمیخوام ...

#دوست_دختر_اجاره_ای #پارت_پنجمکه یه دختر وارد شد یه سمت منو ...

پارت ۷۴ فیک ازدواج مافیایی

پارت ۸۰ فیک ازدواج مافیایی

ادامه پارت۱۳ عاشق روانی ویو ات میخواستیم بریم بار یه لباس با...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط