پارت
پارت ۱۹
ویو رزی:
کم کم چشمامو باز کردم دیدم صبح شده بلند شدم رفتم حموم و لباس پوشیدم موهامم شونه زدم خیلی خوشحال بودم امروز تولدم بود امیدوارم بابام یادش باشه رفتم پایین امروز قراره عموهام بیان خونمون رفتم آشپزخونه و صبحونه درست کردم بعد رفتم بابامو صدا بزنم
ویو نامجون:
امروز تولد رزی هست میخوام رزی رو سوپرایز کنم چون باهاش بد بودم میخوام جبران کنم برای همین باید سرد باشم دیدم داره در میزنه
نامی. بیاتو*سرد*
سلام بابا جون صبح بخیر*مهربون و ذوق*
نامی. چته ها؟ *سرد*
(ناراحت میشه که نامجون اینطوری میگه) میخواستم بگم بیاید صبحونه بخورید*ناراحت*
نامی. برو الان میام
چشم*بغض*
ویو رزی:
چرا بابام اونطوری حرف زد یعنی دوباره ازم بدش میاد خیلی سرد بود اصلا تحویلم نگرفت آخه چرا بیخیال حتما یه دلیلی داره
(فلش بک سر میز صبحونه)
چطور شده بابا؟
نامی. بد نیست*سرد*
بابا حالتون خوبه؟
نامی. به تو ربطی ندارع صبحونتو بخور اینقدرم سوال نپرس*به شدت سرد*
+چشم بابا عذر میخوام که دخالت کردم*بغض و ترسیده و ناراحت*
نامی. خیلی خوب من باید (نامجون هم عضو بی تی اس و هم ریئس شرکته)
+کجا میرید*ترسیده*
نامی. خفه شو چندبار باید بهت بگم تو کارای من دخالت نکن ها* عربده و سرد*
+چشم پدر ببخشید خیلی متاسفم دیگه تکرار نمیشه*ترسیده و بغض و گریه*
نامی. سفره رو جمغ کن بعدم گمشو تو اتاقت نمیخوام ببینمت*سرد و داد*
+چشم بابا هرچی شما بگید*بغض و ترس*
نامی. خوبه*سرد*
(نامجون میره بیرون سوار ماشین میشه و میره شرکت)
ویو نامجون:
فکر کنم زیادی تند رفتم خیلی دلم برای دخترکم سوخت واقعا ناراحتم اما امروز از دلش درمیارم اشکال نداره
ویو رزی:
چرا آخه مگه من چیکار کردم من فقط نگران بابام بودم چرا اینطوری میکنه یعنی همه خوشبختیم برای یه روز بود چرا اینقدر من بدبختم آخه؟ سفره رو جمع کردم و رفتم تو اتاقم و اونقدر گریه کردم که خوابم برد
(فلش بک به داخل شرکت)
(اعضاهم تو شرکت کار میکنن و عضو بی تی اس هم هستن)
نامی. بچه ها یه لحظه بیاید
شوگا. چیشده؟
نامی. یه موضوعی رو باید بگم بهتون
جین. خب بگو
نامجون. (همه ماجرا رو از همون عکس ها تا امروز تعریف میکنع)
هوپی. وای خیلی خوشحالم بالاخره سر عقل اومدی داداش
کوک. حالا درستع زود قضاوت کردی اما خوشحالم رابطت خوب شد با رزی
جیمین. ولی حالا چطور امروز رو از دلش درمیاری؟
ته. راست میگه با اینکه نقشه بود ولی خیلی گناه داشت
نامی آره میدونم میشه کمکم کنید
جین. حتما
شوگا. خب چطوری؟
نامی. امروز تولدش هست میخوام غافلگیرش کنم فکر خوبیه؟
ته. آره خوبه
هوپی. من یه نقشه دارم
اعضا. چه نقشه ای؟
ادامه دارد....
اسلاید ۲: عکس هانا (توی پارت هفت قرار بود بزارم اما ارسال نشد)
اسلاید۳: عکس لباس فرم رزی و هانا (توی پارت هفت قرار بود بزارم اما ارسال نشد)
چطور بود
حمایت نکنین قهر میکنم
ویو رزی:
کم کم چشمامو باز کردم دیدم صبح شده بلند شدم رفتم حموم و لباس پوشیدم موهامم شونه زدم خیلی خوشحال بودم امروز تولدم بود امیدوارم بابام یادش باشه رفتم پایین امروز قراره عموهام بیان خونمون رفتم آشپزخونه و صبحونه درست کردم بعد رفتم بابامو صدا بزنم
ویو نامجون:
امروز تولد رزی هست میخوام رزی رو سوپرایز کنم چون باهاش بد بودم میخوام جبران کنم برای همین باید سرد باشم دیدم داره در میزنه
نامی. بیاتو*سرد*
سلام بابا جون صبح بخیر*مهربون و ذوق*
نامی. چته ها؟ *سرد*
(ناراحت میشه که نامجون اینطوری میگه) میخواستم بگم بیاید صبحونه بخورید*ناراحت*
نامی. برو الان میام
چشم*بغض*
ویو رزی:
چرا بابام اونطوری حرف زد یعنی دوباره ازم بدش میاد خیلی سرد بود اصلا تحویلم نگرفت آخه چرا بیخیال حتما یه دلیلی داره
(فلش بک سر میز صبحونه)
چطور شده بابا؟
نامی. بد نیست*سرد*
بابا حالتون خوبه؟
نامی. به تو ربطی ندارع صبحونتو بخور اینقدرم سوال نپرس*به شدت سرد*
+چشم بابا عذر میخوام که دخالت کردم*بغض و ترسیده و ناراحت*
نامی. خیلی خوب من باید (نامجون هم عضو بی تی اس و هم ریئس شرکته)
+کجا میرید*ترسیده*
نامی. خفه شو چندبار باید بهت بگم تو کارای من دخالت نکن ها* عربده و سرد*
+چشم پدر ببخشید خیلی متاسفم دیگه تکرار نمیشه*ترسیده و بغض و گریه*
نامی. سفره رو جمغ کن بعدم گمشو تو اتاقت نمیخوام ببینمت*سرد و داد*
+چشم بابا هرچی شما بگید*بغض و ترس*
نامی. خوبه*سرد*
(نامجون میره بیرون سوار ماشین میشه و میره شرکت)
ویو نامجون:
فکر کنم زیادی تند رفتم خیلی دلم برای دخترکم سوخت واقعا ناراحتم اما امروز از دلش درمیارم اشکال نداره
ویو رزی:
چرا آخه مگه من چیکار کردم من فقط نگران بابام بودم چرا اینطوری میکنه یعنی همه خوشبختیم برای یه روز بود چرا اینقدر من بدبختم آخه؟ سفره رو جمع کردم و رفتم تو اتاقم و اونقدر گریه کردم که خوابم برد
(فلش بک به داخل شرکت)
(اعضاهم تو شرکت کار میکنن و عضو بی تی اس هم هستن)
نامی. بچه ها یه لحظه بیاید
شوگا. چیشده؟
نامی. یه موضوعی رو باید بگم بهتون
جین. خب بگو
نامجون. (همه ماجرا رو از همون عکس ها تا امروز تعریف میکنع)
هوپی. وای خیلی خوشحالم بالاخره سر عقل اومدی داداش
کوک. حالا درستع زود قضاوت کردی اما خوشحالم رابطت خوب شد با رزی
جیمین. ولی حالا چطور امروز رو از دلش درمیاری؟
ته. راست میگه با اینکه نقشه بود ولی خیلی گناه داشت
نامی آره میدونم میشه کمکم کنید
جین. حتما
شوگا. خب چطوری؟
نامی. امروز تولدش هست میخوام غافلگیرش کنم فکر خوبیه؟
ته. آره خوبه
هوپی. من یه نقشه دارم
اعضا. چه نقشه ای؟
ادامه دارد....
اسلاید ۲: عکس هانا (توی پارت هفت قرار بود بزارم اما ارسال نشد)
اسلاید۳: عکس لباس فرم رزی و هانا (توی پارت هفت قرار بود بزارم اما ارسال نشد)
چطور بود
حمایت نکنین قهر میکنم
- ۱۲.۵k
- ۰۷ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط