قسمت ششم

#قسمت ششم
قد بلند و چهار شونه !
_ از کجا مطمعنید نمیتونم؟
_ چون به یک دوشیزه ی متاهل فقط نصف مهریه تعلق میگیره! شما که از قانون بهتر میدونید اینطور نیست؟
اگه چشماش مشکی نبود به راحتی میشد بزرگ و کوچک شدن مردمک چشماش از تعجب زیاد رو دید!
منتظره جوابی ازش نموندم و اتاقش وترک کرد
_ تو رو خدا .. دخترم اونجا نشسته .. خواهش میکنم جلوش نهههههههههه
یکدفعه از خواب بلند شدم..
نفس نفس میزدم ..
دوباره اون کابوس لعنتی..
به ساعت نگاه کردم!
4 صبح بود..
میدونستم بعده این کابوس دیگه خوابم نمیبره..
بلند شدم و رفتم آشپزخونه یه لیوان آب سرد خوردم..
موهام از عرقی که تو خواب کرده بودم به صورت و گردنم چسبیده بود و کالفم میکرد ..
همونجور که به سمت حموم میرفتم لباسام و در اوردم انداختم زمین و رفتم حمام..
زیره دوش آب بودم..
دوباره یادم اومد..
اون اشک ها و التماس ها..
جیغی که زده شد و اتفاقی که نباید افتاد!
همش یه کلمه تو سرم میچرخید!
"اعتماد"
چرا باید به کسی انقدر اعتماد داشته باشیم که راحت وارد حریممون بشه و به بدترین شکل ممکن سواستفاده کنه؟
دیدگاه ها (۱)

#قسمت هفتم تمام تالشمو کردم تا یادم نیاد اون صحنه ی زجر آور...

#قسمت هشتم داشتم از پله های خونه ی جدیدمون پایین میرفتم داخ...

#قسمت پنجم _میگم نمیزنه زیرش. مطمعن باشید خیانتش و قبول میک...

#قسمت چهارم سرم و به سمتش برگردوندم ولی به یقه اش نگاه کردم ...

جیمین فیک زندگی پارت ۴۵#

ادامه....

نام فیک: عشق مخفیPart: 37ویو ات*رفتم توی اتاقمو درو بستمو پش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط