وقتی کتاب میخونم

وقتی کتاب میخونم
روح خستم از این دنیای عذاب آور جدا میشه
عالم و آدم
زمین و زمان
محو میشه برام
میتونم ساعتها بشینم کتاب بخونم و بخونم و بخونم و به هیچی فک نکنم
بارون و برفم برام همینطوره
میتونم ساعتها بشینم و زل بزنم به باریدن برف و بارون
میتونم ساکت و بی حرکت بشینم و نگاه کنم و مغزم خالی باشه
میتونم دستمو بزنم زیر چونم و فقط نگاه کنم و به هیچی فکرنکنم
خالیه خالی باشه سرم

ولی بازم وقتی یه لحظه سرمو از کتاب بلند میکنم
یا یه لحظه چشممو از بارون میگیرم
مخم از حجم فکرام سوت میکشه

مگه چقد بارون میاد که من بشینم نگا کنم؟
مگه چقد میتونم کتاب بخونم؟
...
دیدگاه ها (۸)

امشب تولدمهفک کنم پنجمین تولدیه که اینجا دارمیه سال دیگه گذش...

این روزا خاموشم سردم بی حسم لمسم میترسمجونی نیست انگار نوری ...

‏ساعت، هزارِ نیمه شب! آنها که درد دارند، میدانندتا صبح، هزار...

بهت گفته بودم که غمگینم ..

ویو جیمین بادیگارد اومد و از دستاش گرفت £از دست ارباب فرار م...

تک پارتی از نامجونتبریک میگم تو از امروز میکاپ آرتیست و آرای...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط