Royal Veil Part میان کلاس و سایه خانواده

---

Royal Veil — Part 6: میان کلاس و سایهٔ خانواده

صبح زود، نور ملایم خورشید از پنجره‌های بزرگ قصر به اتاق تهیونگ می‌تابید. او پشت میز نشسته بود و با تمرکز به نت‌های موسیقی روی دفترش نگاه می‌کرد. امروز کلاس موسیقی داشت، درس پیانو و هارمونی که به شدت علاقه‌مند بود.

– جونگکوک، کیف و سازم آماده است؟
× بله، تهیونگ. همه چیز حاضر است، جواب داد جونگکوک، با همان آرامش همیشگی.

– امروز ممکنه کمی دیر برگردیم، گفت تهیونگ و لبخند کوچکی زد.
× چشم.

در مسیر دانشگاه، تهیونگ به خیابان‌های شلوغ سئول نگاه می‌کرد. نور صبحگاهی روی آسفالت خیس و انعکاس ساختمان‌ها فضایی شبیه قاب عکس ایجاد کرده بود. جونگکوک پشت سرش نشسته بود، نگاه دقیق و مراقبانه‌اش روی تهیونگ، بدون دخالت اضافی، اما آماده بود اگر خطری پیش بیاید.

کلاس موسیقی پر از دانشجوهای مشتاق بود. تهیونگ روی صندلی نشست، پیانو کنار دستش، و تمرکز خود را روی نت‌ها گذاشت. وقتی استاد از او خواست یک قطعه اجرا کند، تهیونگ با آرامش شروع به نواختن کرد. صدای ملایم و دقیق او فضای کلاس را پر کرد و حتی دانشجویان معمولی هم متوجه مهارت و تمرکز او شدند.

بعد از کلاس، تهیونگ با چند هم‌کلاسی برای تمرین گروهی به سالن دیگری رفت. آن‌ها درباره پروژه‌ها صحبت می‌کردند، اما تهیونگ آرام و بدون خودنمایی هدایت گروه را به عهده گرفت.

ظهر که شد، تهیونگ به قصر بازگشت. فضای قصر با سکوت مرمری و نور ملایم، تفاوت شدیدی با دانشگاه داشت. در راهروها، مشاوران به او سلام می‌کردند و یکی از آنها یادآوری کرد:
$ اعلیحضرت، عمو شما امروز قصد دیدار دارند.

تهیونگ لبخندی تلخ زد و گفت:
– خب… بالاخره وقتشه.

جونگکوک کنار او قدم زد، نگاهش مراقب و جدی بود. او می‌دانست عمو حسود، آرام و بی‌صدا، هر لحظه ممکن است برنامه‌ای برای به دست گرفتن تاج و تخت داشته باشد. تهیونگ حتی وقتی پشت در اتاقش رفت، احساس سنگینی خانواده را روی شانه‌هایش حس می‌کرد.

بعدازظهر، تهیونگ تصمیم گرفت کمی از محیط رسمی فاصله بگیرد و با دوستان دانشگاهش بیرون برود. مقصد، یک کلاب کوچک و آرام در مرکز شهر بود، جایی که موسیقی زنده پخش می‌شد و تهیونگ می‌توانست برای مدتی کوتاه بدون نگرانی تاج و تخت و نظارت رسمی حضور داشته باشد.

جونگکوک طبق معمول فاصله‌اش را حفظ کرد، اما هر حرکت تهیونگ را زیر نظر داشت. او نمی‌خواست حتی در لحظه‌ای تهیونگ در معرض خطر باشد. تهیونگ کمی خندید و با دوستانش صحبت کرد، تجربه‌ای کوتاه و عادی که تا به حال کمتر برای او پیش آمده بود.

وقتی شب شد و به قصر بازگشتند، تهیونگ به اتاقش رفت. لبخندش هنوز آرام و کمی راضی بود، اما در دلش می‌دانست که مسئولیت‌های فردا دوباره برمی‌گردند؛ کلاس‌ها، جلسات، و سایهٔ خانواده‌ای که بعضی وقت‌ها آرام و بعضی وقت‌ها تهدیدآمیز بود.

جونگکوک پشت سرش ایستاده بود، مراقب، بدون دخالت. در سکوت، در دلش زمزمه کرد:
«هر روز، حتی وقتی فقط بیرون با دوستانش است، باید مراقبش باشم… چون هر لحظه واقعی بودنش ارزشمند است و تنها خودش می‌تواند آن را تجربه کند.»


---

✨ پایان پارت ۶
منتظر باش!
حمایت💜
دیدگاه ها (۵)

---Royal Veil — Part 7: سکوت زیر صدای پیانوشب بعد از بازگشت ...

---Royal Veil — Part 8: سایهٔ سلطنتصبح زود، قصر سرد و سنگین ...

---Royal Veil — Part 5: روز معمولی، نگاه همیشه مراقبصبح همان...

Royal Veil — Part 4: روزمرگی زیر تاج---هنگام ظهر، نور خورشید...

Royal Veil — Part 14 : راهیِ سالن شامنسیم خنک شب لابه‌لای بر...

ادامه پارت ۳---وقتی وقت خداحافظی رسید، تهیونگ به کودکان و کا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط