به خدا گفتم

به خـــدا گفتم!
چرا مرا از خاک آفریدی؟
چرا از آتش نيستم؟!
تا هرکه قصد داشت بامن بازی کند،
او را بسوزانم!

خدا گفت: تو را از خاک آفريدم
تا بسازي! . . . نه بسوزاني!

تو را از خاک، از عنصري برتر ساختم...
تا با آب گـِل شوي و زندگي ببخشي...
از خاک آفریدم تا اگر آتشت زنند!...
باز هم زندگي کني و پخته تر شوي...
باخاک ساختمت تا همراه باد برقصي...
تا اگر هزار بار تو را بازی دادند، تو برخيزي ! . . . سر برآوري!
در قلبت دانهٔ عشق بکاري!
و رشد دهي و از ميوهٔ شيرينش زندگی را دگرگون سازی!
پس به خاک بودنت ببال...

قدر لحظه لحظه زندگیمونو بدونیم...
دیدگاه ها (۲)

رفتن را گام هايی ست ، جسور، و بی اميد ؛من بہ قدم هايی اميد ب...

توهمانعطرگل یاس و نسیم سحرےکہ اگر صبح نباشی نفسی در من نیست ...

اشتباهم این بودهرجا رنجیدم؛خندیدم فکر کردند درد نداردضربه ها...

فقط خداست كه ...میشود با دهان بسته صدایش كرد...میشود با پای ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط